کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قراط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قراط
/qerāt/
معنی
۱. چراغ.
۲. شعلۀ چراغ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قراط
لغتنامه دهخدا
قراط. [ ق ِ ] (ع اِ) چراغ یا بینی آن . (منتهی الأرب ) (آنندراج ). چراغ یا شعله ٔ آن . (از اقرب الموارد). || شعله ٔ آتش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنچه از کناره ٔ فتیله که سوخته باشد. || آتش . (از اقرب الموارد). || فاتحه و مرثیه . (ناظم الاطباء)...
-
قراط
لغتنامه دهخدا
قراط. [ ق ِرْ را ] (ع اِ) قیراط. (اقرب الموارد) (النقود العربیه ص 28). به کسر قاف و تشدید مثل قیراط است . (رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی ).
-
قراط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qerāt ۱. چراغ.۲. شعلۀ چراغ.
-
واژههای همآوا
-
غراة
لغتنامه دهخدا
غراة. [ غ َ ] (ع ص ) لاغر.(منتهی الارب ) (آنندراج ). مهزول . (اقرب الموارد). || (اِمص ) برانگیختگی و تحریض به دشمنی . (منتهی الارب ). اسم مصدر از اغراء. (از اقرب الموارد).
-
قرعة
لغتنامه دهخدا
قرعة. [ ق َ رَ ع َ ] (ع اِمص ) بی موشدگی . (منتهی الارب ). کَلی . (بحر الجواهر). || (اِ) جای بی موی از سر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سپر. || جراب کوچک ، و گویند وسیعالاسفل که در آن طعام نهند. (اقرب الموارد).
-
قرعة
لغتنامه دهخدا
قرعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) یکی قرع . رجوع به قرع شود. || داغی است که بر ساق شتر کنند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قرعة
لغتنامه دهخدا
قرعة. [ ق ُ ع َ ] (ع اِ) داغی است که بر وسط بینی شتر کنند. || گزین مال . || آنچه به فال زنند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پشک : آسمان بار امانت نتوانست کشیدقرعه ٔ فال به نام من دیوانه زدند.حافظ.
-
قَرَأْتَ
فرهنگ واژگان قرآن
خواندي (معناي اصلي آن جمع کردن است ، اما نه هر جمعي ، بلکه جمعي که دگرگونگي و تفرقه به دنبال داشته باشد و به همين دليل جمع کردن حروف ، و سپس بيرون ريختن آن براي خواندن را هم قرائت ناميدهاند )
-
جستوجو در متن
-
قاصف
لغتنامه دهخدا
قاصف . [ ص ِ ] (ع ص ) رعد قاصف ؛ تندر سخت غرنده . || ریح قاصف ؛ باد سخت شکننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، قواصف . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). قاصفین . در حدیث آمده است : انا والنبیون قراط القاصفین ؛ ای مزدحمون کان بعضهم یقصف بعضاً بفراط ...
-
قرط
لغتنامه دهخدا
قرط. [ ق ُ ] (ع اِ) شعله ٔ آتش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نره ٔ خرد کودک . (منتهی الارب ). || الصرع علی القفا. (اقرب الموارد). || پستان . || آویزه ٔ اعلای گوش . (منتهی الارب ). || گوشواره ٔ بناگوش . ج ، اقراط، قُروط، قِراط، قِرَطة...
-
قیراط
لغتنامه دهخدا
قیراط. (معرب ، اِ) و آن را قِرّاط نیز گویند. وزن آن برحسب شهرها و نقاط مختلف فرق میکند. در مکه ربع سدس دینار است و در عراق نصف عشر دینار. (نقود العربیه از قاموس ص 28). ج ، قراریط. (نقودالعربیه ). وزن قیراط نزد گوهرفروشان نیم دانق است یعنی یک چهارم حب...
-
شعله
لغتنامه دهخدا
شعله . [ ش ُ ل َ /ل ِ ] (از ع ، اِ) شعلة. زبانه ٔ آتش و وراغ . (ناظم الاطباء). زبانه . زبانه ٔ آتش . الاو. الو. آتش افروخته . لهیب . آفرازه . پاره ٔ آتشی که می درخشد. پاره ٔ آتش که می بجهد. قبس . مقباس . (یادداشت مؤلف ). صاحب آنندراج گوید: زبانه ٔ د...
-
بینی
لغتنامه دهخدا
بینی . (اِ) ترجمه ٔ انف . ظاهراً مرکب است از بین بمعنی بینش و یای نسبت زیرا که این عضو مرئی میشود یا آنکه متصل بچشم که محل بینش است واقع شده و بهر تقدیر از صفات و تشبیهات اوست یعنی آنچه در اشعار می آید از: قلم ، نرگس ، الف ، انگشت و جز آن . (آنندراج ...