کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قراضة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قراضة
لغتنامه دهخدا
قراضة. [ ق ُ ض َ ] (اِخ ) دژی است به یمن از ابن بُلَیْدَم قُدَمی . (از معجم البلدان ).
-
قراضة
لغتنامه دهخدا
قراضة. [ ق ُ ض َ ] (ع اِ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : آن غنچه های نستر بادامه های قز شدزرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر. خاقانی .آن یکی پا نهاده بر سر گنج وین ز بهر یکی قراضه به رنج . نظ...
-
واژههای مشابه
-
قراضه
واژگان مترادف و متضاد
۱. ریزه ۲. اسقاط، فکسنی
-
scrap 2
قراضه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] محصولاتی که عمر مفید آنها تمام شده است
-
قراضه
فرهنگ واژههای سره
لت پاره
-
قراضه
فرهنگ فارسی معین
(قُ ض ) [ ع . قراضة ] (اِ.) 1 - براده های فلز که هنگام تراشیدن می ریزد. 2 - هرچیزی که از شکل درآمده و خراب شده باشد.
-
قراضه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: قراضَة] qorāze ۱. [عامیانه] ویژگی هر چیر مستعمل و از کار افتاده.۲. (اسم) زر و سیم و پول اندک.۳. هر چیز فلزی شکسته و خردهریزه.۴. (اسم) ریزههای فلز که هنگام بریدن یا تراشیدن آن میریزد.
-
قراضه
دیکشنری فارسی به عربی
نفاية
-
فلز قراضه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ← ضایعات فلزی
-
قراضه ٔ شیرازی
لغتنامه دهخدا
قراضه ٔ شیرازی . [ ق َ ض َ ی ِ ] (اِخ ) (سید...) از شاعران است . وی در اول حال که به هری آمد بسیار دردمند و نیازمند و نامراد مینمود به مرتبه ای که هر کس او را بواسطه ٔ نامرادی رعایت میفرمود، آخر کارش به جایی رسید و به مرتبه ای انجامید که همه کس را رن...
-
سيارة قراضة
دیکشنری عربی به فارسی
اتومبيل يا هواپيماي کهنه و اسقاط
-
ابو قراضه
لهجه و گویش تهرانی
وسیله نقلیه قراضه
-
کله قراضه
لهجه و گویش تهرانی
دارای سر نا متقارن
-
قَر و قُراضه
فرهنگ گنجواژه
درب و داغون.