کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قبا سه چاکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قبا کشیدن
لغتنامه دهخدا
قبا کشیدن . [ ق َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) قبا بستن . (آنندراج ). حاضر وآماده ٔ کار شدن . رجوع به قبا بستن شود : گل وقت صبح پرده ٔ تزویر چاک زدتا آن نگار چابک رعنا قبا کشید.ناصرخسرو (از آنندراج ).
-
قبا کندن
لغتنامه دهخدا
قبا کندن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن قبا. آماده شدن : آصفی مرغ سحر نعره زنان است هنوزگل به صد ناز قبا کنده و واافتاده . خواجه آصفی (از آنندراج ).گشاد بند قبای تو خوش بود لیکن هزار بار بود خوشتر آن قبا کندن .مسیح کاشی (از آنندراج ).
-
قبا گرداندن
لغتنامه دهخدا
قبا گرداندن . [ ق َ گ َ دَ ](مص مرکب ) تغییر لباس کردن . (آنندراج ) : چون به گلشن میرود سرو من از تغییر رنگ بهر تعظیمش گلستان در قبا گرداندن است .محمدسعید اشرف (از آنندراج ).
-
فیروزه قبا
لغتنامه دهخدا
فیروزه قبا. [ زَ / زِ ق َ ] (اِ مرکب ) پیروزه قبا. (فرهنگ فارسی معین ). قبای پیروزه رنگ . || فیروزه قبا (ص مرکب )؛ آنکه قبای پیروزه رنگ پوشد.
-
لعل قبا
لغتنامه دهخدا
لعل قبا. [ ل َ ق َ ] (ص مرکب ) دارای قبای لعل رنگ . دارای قبای سرخ : ترا میان سران کی رسد کله داری ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا. خاقانی .چشم خونین همه شب قامت شب پیمایم تا ز خون جگرش لعل قبا آرایم . خاقانی .بس کز آتش سری و بادکلاهی فلک برسر خاک ز ...
-
مسجد قبا
لغتنامه دهخدا
مسجد قبا. [ م َ ج ِ دِ ق ُ ] (اِخ ) مسجدی به حجاز : صد کمر آن قوم بسته بر قَبابهر هدم مسجد اهل قُبا. مولوی (مثنوی ).رجوع به قُبا و مسجدالتقوی شود.
-
بی قبا
لغتنامه دهخدا
بی قبا. [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قبا) لخت . بی جامه : چون بی بقاست این سفری خانه اندروباکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست . ناصرخسرو.رجوع به قبا شود.
-
چرخ قبا
لغتنامه دهخدا
چرخ قبا. [ چ َ ق َ ](اِ مرکب ) چرخ جنسی از اطلس است و چرخ قبا باضافت مقلوبی بمعنی قبای اطلس باشد. (آنندراج ) (غیاث ). چرخی قبا. چرخین قبا. اطلسین قبا. قبای اطلسین : چرخ قبائی ز گهر یافته کرده بسی صنعت زر بافته . میرخسرو (از آنندراج ).
-
بند قبا
لهجه و گویش تهرانی
بندینک قبا
-
سبزه قبا
لهجه و گویش تهرانی
مرغی سبز رنگ
-
قبا زره زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زِ رِ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سینه چاک کردن .
-
پیرهن قبا کردن
لغتنامه دهخدا
پیرهن قبا کردن . [ رَ/ پیرْ هََ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیراهن قبا کردن . دریدن پیرهن در خشمی یا مصیبتی . دریدن پیراهن بر تن . چاک کردن پیراهن : خیاط روزگار ببالای هیچکس پیراهنی ندوخت که آنرا قبا نکرد. خاقانی .صد پیرهن قباکنم از خرمی اگربینم که دست م...
-
جامه قبا کردن
لغتنامه دهخدا
جامه قبا کردن . [ م َ / م ِ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از چاک کردن جامه باشد. (آنندراج ) : خلیفه جامه ٔ سوکش قبا کند چو غلامان که جان خواجه که سلطان دیر بود برآمد.خاقانی .
-
قبا به دوش کردن
لغتنامه دهخدا
قبا به دوش کردن . [ ق َ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قبا بستن . (آنندراج ).
-
قبا تنگ شدن
لغتنامه دهخدا
قبا تنگ شدن . [ ق َ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بی طاقت شدن و تنگی معاش باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) : چون قضا برسید قبا تنگ آید. (سندبادنامه ص 337).