کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قاچ
/qāč/
معنی
۱. یک قسمت بریدهشده از خربزه، هندوانه، یا میوۀ دیگر.
۲. برآمدگی جلوی زین اسب؛ کوهۀ زین.
۳. شکاف؛ ترک؛ تراک؛ قاش.
۳. تکه؛ پاره.
۴. چند عدد از چیزی.
〈 قاچقاچ: [عامیانه] پارهپاره؛ چاکچاک؛ تکهتکه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. برش، تراشه، تراک، شکافتگی، قاش، لزگه، لغزه،
۲. ترک، شکاف
فعل
بن گذشته: قاچ کرد
بن حال: قاچ کن
دیکشنری
chunk, cut, section, slice, wedge
-
جستوجوی دقیق
-
قاچ
واژگان مترادف و متضاد
۱. برش، تراشه، تراک، شکافتگی، قاش، لزگه، لغزه، ۲. ترک، شکاف
-
قاچ
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (اِ.)1 - یک بُرش از هندوانه یا خربزه . 2 - برآمدگی قسمت جلو زین . 3 - شکاف ، ترک .
-
قاچ
لغتنامه دهخدا
قاچ . (ترکی ، اِ) قاج .شکاف . ترک . || قاچ خربزه یا هندوانه ؛ قسمتی از آن . یک قطعه از آن به درازا بریده و غالباً یک ربع است . || قاچ زین ، قپه ٔ پیش زین . کوهه ٔ پیشین زین . برآمدگی جلو زین اسب و غیره . بلندی که بر جلو زین است و سوارکار دست بدان گیر...
-
قاچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹قاچ، کرچ› [عامیانه] qāč ۱. یک قسمت بریدهشده از خربزه، هندوانه، یا میوۀ دیگر.۲. برآمدگی جلوی زین اسب؛ کوهۀ زین.۳. شکاف؛ ترک؛ تراک؛ قاش.۳. تکه؛ پاره.۴. چند عدد از چیزی.〈 قاچقاچ: [عامیانه] پارهپاره؛ چاکچاک؛ تکهتکه.
-
قاچ
لهجه و گویش تهرانی
کوهه زین
-
واژههای مشابه
-
قاچ ،()خوردن،قاچ قاچ
لهجه و گویش تهرانی
ترک،شکاف
-
قاچ قاچ
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (ص مر.) قطعه قطعه ، ترک ترک .
-
قاچ قاچ
لغتنامه دهخدا
قاچ قاچ . (ص مرکب ) ارباً ارباً. قطعه قطعه . ترک ترک .
-
قاچ قاچ
لهجه و گویش تهرانی
ترکیده( لب و .. )
-
قاچ قاچ شدن
لغتنامه دهخدا
قاچ قاچ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ترکیدن با ترکهای بسیار چون پای کسی که بسیار پابرهنه رود.
-
imbricate slice
قاچ فلسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] سنگ میان دو گسل فلسی
-
قاچ خوردن
لغتنامه دهخدا
قاچ خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) ترک برداشتن . تراک خوردن . ترک پیدا کردن . ترک عظیم برداشتن . شکاف برداشتن . رجوع به قاچ شود.
-
قاچ دادن
لغتنامه دهخدا
قاچ دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) ترکاندن . به درازا شکافتن با چاقو و کارد و امثال آن . قاچ کردن .
-
قاچ کردن
لغتنامه دهخدا
قاچ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برش برش کردن . قاچ دادن .ورقه ورقه کردن . قطعه قطعه کردن . تشرید. به درازا به قطعات بریدن خربزه و هندوانه و دستنبو و امثال آن .