کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قانم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غانم
لغتنامه دهخدا
غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) نام یکی از رؤسای اکراد طایفه ٔ برزیکانی .مؤلف تاریخ کُرد بنقل از کامل ابن اثیر آرد : در این سال حسنویه پسر حسین کرد برزیکانی در سرماج وفات یافت . او امیر طایفه ای از برزیکان بود که آنان را برزینی گویند و خالوهای او ونداد و غان...
-
غانم
لغتنامه دهخدا
غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) نخبة الدهر دمشقی آرد: فصل پنجم در ذکر اولاد حام بن نوح و ایشان عبارتند از قبط و نبط و بربر و سودان با بسیاری طوایف آنان ، و سپس مؤلف در همین فصل نویسد: و از طوایف مسلمین غانم است . (نخبة الدهر ص 266 و 268).
-
غانم
لغتنامه دهخدا
غانم . [ ن ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غَنْم و غُنْم و غَنَم . گیرنده ٔ غنیمت . رسیده به غنیمت و با تنوین دنبال کلمه ٔ سالم استعمال شود: سالماً غانماً. گویند: سفر را چگونه گذراندید، در جواب گویند: سالماً غانماً؛یعنی تندرست و بهره گیرنده سفر را گذراندم و ...
-
غانم
لغتنامه دهخدا
غانم . [ ن ِ ](اِخ ) ابن ولید مالقی مخزومی مکنی به ابومحمد. ابن خاقان گفته است : او مردی دانا و هوشیار و فقیه و مدرس و استاد و نیکوخط و امام اهل اندلس است و در ادب مقامی ارجمند و اشعاری بلند دارد و از آن جمله است :صَیِّرْ فؤادَک للمحبوب منزلةسم الخی...
-
غانم
لغتنامه دهخدا
غانم . [ ن ِ] (اِخ ) ابن حسین مکنی به ابوالغنائم موشیلی از اهالی موشیل که دهی است به آذربایجان و یا منسوب است به موشیلا که کتابی است ترسایان را و جدش نصرانی بود.
-
غانم
لغتنامه دهخدا
غانم .[ ن ِ ] (اِخ ) (خلیل ...) خلیل بن ابراهیم بن غانم ، محقق و متتبعی سوری و مسیحی و از نویسندگان عرب به زبانهای خارجی است . وی در بیروت متولد شده و در لبنان به کسب علم پرداخته است . عهده دار مشاغل و مناصبی چند بوده و سپس به اسعدپاشا والی سوریه که ...
-
غانم
لغتنامه دهخدا
غانم .[ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گندزلو بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در 30 هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 2 هزارگزی باختری شوسه ٔ مسجدسلیمان به اهواز. دشت ، گرمسیر مالاریائی . دارای 150 تن سکنه ٔ شیعه . آب آن از شعبه ٔ گرگر و کارون . محصول آن غلات و شغ...
-
غانم
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ ع . ] (اِ.) غنیمت گیرنده .
-
غانم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [عربی] [قدیمی] qānem غنیمتگیرنده.