کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قافله زن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
bandwagon bias
سوگیری قافلهوار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] گرایش به باوری غالب یا انجام کاری به دلیل وجود گرایش عمومی
-
شریک دزد و رفیق قافله
فرهنگ گنجواژه
همراه خیانتکار.
-
جستوجو در متن
-
موطوءة
لغتنامه دهخدا
موطوءة. [ م َ ءَ ] (ع ص ) زن وطی کرده شده . || (اِ) قافله و کاروان . (ناظم الاطباء).
-
قاطع طریق
لغتنامه دهخدا
قاطع طریق . [ طِ ع ِ طَ ] (ص مرکب ) راه بر. ره بر. ره زن . راه زن . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ج ، قطاع طریق . (مهذب الاسماء). قاطعان طریق : امیر قافله را هم تغافلی شرط است که بی نصیب نمانند قاطعان طریق . سعدی .که در کمینگه عمرند قاطعان طریق .حاف...
-
زیور
لغتنامه دهخدا
زیور. [ زی وَ ] (اِ) بمعنی زینت و آرایش باشد و آنچه بدان زینت و آرایش کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آنچه زیب و آرایش بدان بحاصل آید. (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی زینت باشد و این لغت در اصل «زیب ور» بوده یعنی صاحب زیب ، «با» را حذف کردند... (انجمن آرا) ...
-
قافیه گو
لغتنامه دهخدا
قافیه گو. [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) شاعر. (دهار). قافیه گوی : قافله زن یاسمن و گل بهم قافیه گو قمری و بلبل بهم .نظامی .
-
مبت
لغتنامه دهخدا
مبت . [ م ُ ب ِت ت ] (ع ص ) (از «ب ت ت ») آنکه طلاق باین دهد زن خود را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || عاجز گرداننده کسی را از رسیدن به قافله . || عقد شرعی کننده . (منتهی الارب ).
-
سرنشین
لغتنامه دهخدا
سرنشین . [ س َ ن ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) شخصی که در سفر بالای استریا شتر نشیند اعم از اینکه مرد باشد یا زن . (آنندراج ). مسافری که بر بالای بار ستور یا ارابه نشیند. مسافری که بر ستوری اجیر یا کشتی یا راه آهن و اتومبیل کرایه و امثال آن باشد. (یادداشت...
-
دلام
لغتنامه دهخدا
دلام . [ دِ ] (اِ) ژوبین را گویند و آن نیزه ای می باشد کوچک و کوتاه که آنرا بجانب خصم اندازند. (برهان ). نیزه ٔکوچکی باشد که آنرا زوبین گویند و در جنگ آنرا بجانب دشمن اندازند. (آنندراج ) (انجمن آرا) : کمانت خاطر و حجت سپرت باید ساخت ترا جزای دلامش دل...
-
پیغوله
لغتنامه دهخدا
پیغوله . [ پ َ /پ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) پیغله . بیغله . بیغوله . کنج و گوشه ٔ خانه . (برهان ). زاویه : پنج قلاشیم در پیغوله ای با حریفی کو رباب خوش زندچرخ مردم خوار گویی خصم ماست تا چو برخیزیم بر هر شش زند. انوری (در طلب شراب ).ای که در دل جای داری بر س...
-
پرکاله
لغتنامه دهخدا
پرکاله . [ پ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) پرگاله . فضله ای بود که در جامه کنند چون وصله ای در او دوزند از هرچه بود و کژنه نیز گویند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). وصله . پینه : ماه تمام است روی کودک من وز دو گل سرخ درو پرکاله (کذا).رودکی (از حاشیه ٔ فره...
-
سنگین
لغتنامه دهخدا
سنگین . [ س َ ] (ص نسبی ) (از: سنگ + ین ، پسوند نسبت ) گیلکی «سنگین » ، کریستن سن «سنجین » ضبط کرده ! فریزندی «سئنجین » ، یرنی «سنجین » ، نطنزی «سنجین » ، سمنانی «سنجین » ، سنگسری ، لاسگردی و شهمیرزادی «سنجین » ، سرخه ای «سنجین » . گران . وزین . ثقیل...
-
قمری
لغتنامه دهخدا
قمری . [ ق ُ ] (اِ) پرنده ای است ، ماده ٔ آن را قمریه نامند و نر آن را ساق جر و جمع آن قماری ، غیرمنصرف است و آن رابه هندی توترو نامند. مرغی است از فاخته کوچکتر و با طوق و بسیار مأنوس و خوش منظر و خوش آواز و گفته اندکه لفظ یا کریم کامل الحروف از صوت...
-
سائل
لغتنامه دهخدا
سائل . [ءِ ] (ع ص ) پرسنده ، سؤال کننده ، پرسان : توئی مقبول و هم قابل ، توئی مفعول و هم فاعل توئی مسؤول و هم سائل ، توئی هر گوهر الوان . ناصرخسرو.آن یکی میخورد نان فخفره گفت سائل چون بدین استت شره . مولوی . || معترض . مستدل (در اصطلاح منطق ) یکی ا...
-
شریک
لغتنامه دهخدا
شریک . [ ش َ ] (ع ص ، اِ)انباز. ج ، اَشراک ، شُرَکاء. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشارک و همدست و هنباز. (ناظم الاطباء). انباز. (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی ص 61) (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) (دهار) (مهذب الاسماء). ه...