کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیوض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فیوض
/foyuz/
معنی
= فیض
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فیوض
فرهنگ فارسی معین
(فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فیض .
-
فیوض
لغتنامه دهخدا
فیوض . [ ف َ ] (ع اِ) ارض ذات فیوض ؛ زمینی که در آن آبهای بسیار و روان باشد. (منتهی الارب ).
-
فیوض
لغتنامه دهخدا
فیوض . [ ف َ / فیو / ف ُ] (ع مص ) بسیار شدن آب چندانک روان گردد. || لبالب رفتن رود. || آشکار کردن راز. (منتهی الارب ). رجوع به فیض شود. || مردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || برآمدن جان کسی . || فاش گردیدن خبر. (منتهی الارب ). || بسیار شدن چیزی ...
-
فیوض
لغتنامه دهخدا
فیوض . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فیض . (اقرب الموارد). و رجوع به فیوضات شود.
-
فیوض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ فیض] [قدیمی] foyuz = فیض
-
واژههای همآوا
-
فیوز
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ] (اِ.) اسبابی که جهت جلوگیری از عبور جریان شدید الکتریسته در یک مدار به کار می رود. ؛~ پراندن کنایه از: حیرت زده شدن .
-
فیوز
لغتنامه دهخدا
فیوز. (انگلیسی ، اِ) سیم فلزی که در مسیر جریان برق تعبیه کنند، اگر جریان بسیار قوی و خطرناک باشد سیم مزبور ذوب میشود و جریان را قطع میکند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
فیوظ
لغتنامه دهخدا
فیوظ. [ ف ُ ] (ع مص ) مردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
فیوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: fuse] (برق) fiyuz وسیلهای برای حفاظت مدارهای الکتریکی که در هنگام عبور جریان الکتریکی قوی، مدار را قطع میکند.
-
جستوجو در متن
-
فیوضات
فرهنگ فارسی معین
(فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فیوض . جج فیض .
-
فیوضات
لغتنامه دهخدا
فیوضات . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فیوض . جج ِ فیض ، برخلاف لزوم . (فرهنگ فارسی معین ).
-
تجارب
لغتنامه دهخدا
تجارب . [ ت َ رِ ] (ع اِ) ج ِ تَجرِبَه . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). تجارب جمع تجربه که اغلب بضم راء تلفظ میشود، بکسر آن است و این اشتباه شاید از نزدیکی وزن این کلمه بوزن مصدر تفاعل رخ داده باشد. (نشریه ٔ دانشکده ادبیات تبریز سا...
-
فیض
لغتنامه دهخدا
فیض .[ ف َ ] (ع اِ) مرگ . || (ص ) اسب تیزرو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، فیوض ، افیاض . (اقرب الموارد): اعطاه غیضاً من فَیْض ؛ یعنی اندکی از بسیار به وی داد. || (مص ) بسیار شدن آب چندانکه روان گردد. (از منتهی الارب ). فیوض . فیضان . فیضوضة....