کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فکپسرفته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
retrognathic
فکپسرفته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] 1. مربوط به پسرفتگی فک 2. دارای پسرفتگی فک
-
واژههای مشابه
-
فک
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرواره ۲. انفکاک، تفکیک، جداسازی، حذف، قطع
-
jaw
فک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] هریک از دو ساختار استخوانی در بیشتر مهرهداران که تعیینکنندۀ حدود دهان است و دندانها در آن قرار دارند متـ . آرواره
-
فک
فرهنگ واژههای سره
چانه
-
فک
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ ع . ] (اِ.) آرواره ، چانه .
-
فک
فرهنگ فارسی معین
(فُ) (اِ.) پستانداری گوشتخوار از راستة پره پاییان که کاملاً به زندگی دریایی سازش یافته و در مصب رودخانه های بزرگ و مجاور سواحل زندگی می کند و فقط برای استراحت و تولید مثل به ساحل می آید. دست هایش کوتاه و به وسیلة پرده ای که انگشتان را به یکدیگر مربوط...
-
فک
فرهنگ فارسی معین
(فَ کّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جدا کردن دو چیز از هم . 2 - باز کردن ، گشودن . 3 - خلاص کردن ، رها کردن . 4 - از گرو در آوردن . 5 - لباس درآوردن .
-
فک
لغتنامه دهخدا
فک . [ ف َ ] (اِخ ) این قلعه به دوفرسخی دلیجان است وآن را به حصانت و محکمی صفت کرده اند. (تاریخ قم ).
-
فک
لغتنامه دهخدا
فک . [ ف َک ک ] (ع مص ) جدا کردن چیزی را. (منتهی الارب ). جدا کردن و دور کردن یکی از دیگری . (از اقرب الموارد). || رهانیدن رهن را و بیرون آوردن . (منتهی الارب ). رهانیدن رهن و بیرون آوردن آن از دست مرتهن . (از اقرب الموارد). || آزاد کردن بنده را. || ...
-
فک
لغتنامه دهخدا
فک . [ ف ِ ] (اِ) در آمل و مازندران به گونه های مختلف بید اطلاق می شود. (فرهنگ فارسی معین ). قسمی بید که در اغلب نقاط ایران تا نقاط خشک وجود دارد و از ارتفاع 300 تا 500 گزی نوده و آمل و مینودشت و دره ٔ چالوس دیده شده است . (یادداشت مؤلف ).
-
فک
لغتنامه دهخدا
فک . [ ف ُ ] (فرانسوی ، اِ) پستانداری گوشتخوار از راسته ٔ پره پاییان که کاملاً به زندگی دریایی سازش یافته و در مصب رودخانه های بزرگ و مجاور سواحل زندگی می کند. فقط برای استراحت و تولید مثل به ساحل می آید. دستهایش کوتاه و بوسیله ٔ پرده ای که انگشتان ر...
-
فک
دیکشنری عربی به فارسی
فک , ارواره , گيره , دم گيره , وراجي , تنگنا , هرزه درايي کردن , پرچانگي کردن , دام , تله , بند , کمند , بدام انداختن , با تله گرفتن , زانويي مستراح وغيره تله , دريچ-ه , گير , محوطه کوچک , شکماف , نيرنگ , فريب دهان , در تله انداختن
-
فک
دیکشنری عربی به فارسی
باز کردن پيچ , شل کردن پيچ , واپيچاندن
-
فک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فکّ] fak[k] ۱. = آرواره۲. (اسم مصدر) باز کردن یا جدا کردن دو چیز از هم.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] رها کردن.〈 فک اضافه: (ادبی) در دستور زبان، حذف کردن کسرۀ اضافه از حرف آخر مضاف، مثل صاحبدل، صاحبدولت، صاحبدیوان.〈 فک زدن: (مصدر لا...