کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فِرّیمغناطیس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ferrimagnetism
فِرّیمغناطیس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] خاصیت دستهای از مواد مغناطیسی که به موجب آن گشتاورهای مغناطیسی اتمی همجهت نیستند و فقط تا حدودی همدیگر را خنثی میکنند
-
واژههای مشابه
-
فری
فرهنگ فارسی معین
(فَ یا فِ) (شب جم .) زه ! آفرین ! احسنت !
-
فری
لغتنامه دهخدا
فری . [ ] (اِخ ) شهری است از سند از آن سوی رود مهران . جایی با نعمت بسیار. و منبر آنجا نیست و جهازهای هندوستان بدین جا افتد. (حدود العالم ).
-
فری
لغتنامه دهخدا
فری . [ ف َ ری ی ] (ع ص ) دروغ بربافته . (منتهی الارب ). الامر المختلق المصنوع او العظیم و منه لقد جِئت ِشیئاً فریاً. (اقرب الموارد). || کار شگفت . (منتهی الارب ). شگفت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || (اِ) دلو بزرگ فراخ . || شیر تازه...
-
فری
لغتنامه دهخدا
فری . [ ف َرْی ْ ] (ع مص ) شکافتن چیزی را بصلاح باشد یا بفساد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دروغ بربافتن . (منتهی الارب ). اختلاق کذب . (از اقرب الموارد). || بریدن موزه و توشه دان و مانند آن را جهت اصلاح و ساختن آنرا. (منتهی الارب ). || سیردر...
-
فری
لغتنامه دهخدا
فری .[ ف َ ] (ص ) از اوستایی فری به معنی دوست و محبوب ، در هندی باستان پریا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || خجسته . مبارک . با فر و شکوه : همان گاودوشان به فرمانبری همان تازی اسب رمیده فری . فردوسی .خرج ترا وفا نکند دخل تو که توافزون دهی ز دخل زهی خ...
-
فری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] fari ۱. خجسته؛ مبارک.۲. (شبه جمله) کلمۀ تحسین؛ زهی؛ خوشا؛ آفرین: ◻︎ فری آن فریبندهزلفین مشکین / فری آن فروزندهرخسار دلبر (فرخی: ۱۴۷).۳. عجیب؛ شگفتانگیز: ◻︎ خال ز غالیه نهد هرکس و روی سیب را / خال ز خون نهاد ماه اینت مشاطهٴ فری (خاقان...
-
فَری
لهجه و گویش تهرانی
مخفف فریده،فریبرز
-
فِری
لهجه و گویش تهرانی
مخفف فریدون، فریبرز،فرهاد
-
مغناطیس
واژگان مترادف و متضاد
آهنربا، مگنت
-
مغناطیس
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ یو. ] (اِ.) 1 - آهن ربا، نوعی سنگ که آهن را به خود جذب می کند. 2 - هر چیز جذب کننده ، جاذبه .
-
مغناطیس
لغتنامه دهخدا
مغناطیس . [ م َ / م ِ ] (معرب ، اِ) آن سنگ که آهن به خود کشد. (مهذب الاسماء). سنگ آهن ربای . مَغنَطیس . مَغنیطیس . (منتهی الارب ). مأخوذ از یونانی ، سنگ آهن ربا. (ناظم الاطباء). به لغت یونانی ، سنگ آهن رباباشد... و به حذف الف هم به نظر آمده است که م...
-
مغناطيس
دیکشنری عربی به فارسی
اهن ربا , مغناطيس , جذب کردن
-
مغناطیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] (زمینشناسی) meqnātis نوعی سنگ آهن که در معدنهای مخصوص بهشکل سنگ سیاه پیدا میشود و آهن را به خود جذب میکند؛ آهنربا.〈 مغناطیس زمین: (فیزیک) کرۀ زمین یک میدان مغناطیسی دارد که در مرکز زمین واقع شده و یکی از دو س...