کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فَرْثٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فرس
لغتنامه دهخدا
فرس . [ ف ُ ](اِخ ) ج ِ فارس به سکون راء و معنی فرس پارسایان است و به تازی پارسی را فارسی نویسند. (از فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 8). نامی است که در کتب عربی به صورت جمع مکسربرای «فارسی » به کار رفته است و به معنی پارسیان و ایرانیان است : گفتند: پسر او در ...
-
فرس
لغتنامه دهخدا
فرس . [ ف ُ / ف ِ ] (اِخ ) نام وادیی بین مدینه و دیار طی در راه خیبر که میان ضرغد و اَول واقع است . (معجم البلدان ).
-
فرص
لغتنامه دهخدا
فرص . [ ف َ ] (ع اِ)خسته ٔ مُقْل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هسته ٔ مُقْل . || (مص ) بر رگ ِ گلوی کسی زدن . (منتهی الارب ). بر فریصه ٔ کسی زدن . (از اقرب الموارد). فریصه زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بریدن . (منتهی الارب ) (از...
-
فرص
لغتنامه دهخدا
فرص . [ ف ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ فُرصة. (اقرب الموارد) (غیاث ) : الدهر فرص والا فغصص . (از سندبادنامه ص 88). رجوع به فرصت و فرصة شود.
-
فرث
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ ع . ] (اِ.) سرگین در شکنبه .
-
فرس
فرهنگ فارسی معین
(فَ رَ) [ ع . ] (اِ.) اسب .
-
فرث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] fars سرگینی که در شکمبه باشد: ◻︎ شیرخواری را به تقریر آوَرَد / وز میان فرث و دَم شیر آورد (عطار۲: ۱۱۹).
-
فرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: افراس و فروس] (زیستشناسی) [قدیمی] faras اسب.〈 فرس اعظم: (نجوم) صورتی فلکی در نیمکرۀ شمالی آسمان.
-
فرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: پارس] [قدیمی] fors ۱. ایران.۲. (اسم، صفت) ایرانی؛ ایرانیان: ◻︎ ز بٲس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب / که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان (سعدی۲: ۶۶۴).〈 فرس قدیم: فارسی باستان.
-
فرص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ فرصَة] [قدیمی] foras = فرصت
-
جستوجو در متن
-
فروث
لغتنامه دهخدا
فروث . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فرث ، به معنی سرگین چارپای . (از ناظم الاطباء). ج ِ فرث . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فرث شود.
-
ابن اللبون
لغتنامه دهخدا
ابن اللبون . [ اِ نُل ْ ل َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) اشتر نرینه ٔ دوساله یا به سیُم درآمده . || دوساله . (مهذب الاسماء) : صبر شیر اندر میان فَرث و خون کرد او را ناعش ابن اللبون . مولوی .و ماده ٔ او را بنت اللبون گویند.
-
پاتپراس
لغتنامه دهخدا
پاتپراس . [ ت ِ ] (اِ) به لغت زن-د و پازند، جزا و مکافات بدی را گویند. (برهان قاطع). اصل پهلوی این کلمه پاتفراس و معادل اوستائی آن پئی تی فرَث َ و در پارسی باستانی پتی پرث است که در فارسی بادافراه و بادافَرَه گفته میشود. بنابراین لغت منقول در برهان ق...
-
استیرلینگ
لغتنامه دهخدا
استیرلینگ . [ اِ ] (اِخ ) (کنتی ...) استیرلینگ شایر . سرزمینی است در وسط اسکاتلند و از سمت شمال به پرتشایر و از سوی شمال شرقی به کلاکمانان شایر و خلیج فرث از جانب جنوب شرقی به لین لیث گوشیر از جهت جنوب به لانارک و قسمت مجزای دمبارتون شایر محدود است ....
-
روث
لغتنامه دهخدا
روث . [ رَ ] (ع مص ) سرگین افگندن ستور. (دهار). سرگین اوکندن ستور. (مصادر زوزنی ). سرقین انداختن ، و در مثل گویند: احشک و تروثنی ؛ ای اعطیک الحشیش و تعطینی الروثة. (از منتهی الارب ). راث الفرس ُ روثاً؛ مثل تغوط الرجل . (اقرب الموارد). سرگین انداختن ....