کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فوهة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فوهة
معنی
روزنه , سوراخ
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فوهة
لغتنامه دهخدا
فوهة. [ ف َهََ ] (ع اِ) دهان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
فوهة
لغتنامه دهخدا
فوهة. [ ف ُوْ وَ هََ ] (ع اِ) شورش و غوغای مردم . || ازهم بریدگی مسلمانان به غیبت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شیر شیرین مزه . (منتهی الارب ). و در این معنی گویند به قاف است . (اقرب الموارد). || دهانه ٔ کوچه . (منتهی الارب ). || دهانه ٔ راه...
-
فوهة
لغتنامه دهخدا
فوهة. [ هََ ] (ع اِ) دهانه ٔ کوه . (منتهی الارب ). || دهانه ٔ راه . || دهانه ٔ رودبار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دهانه ٔ جوی . || شورش و غوغا. (منتهی الارب ).
-
فوهة
دیکشنری عربی به فارسی
روزنه , سوراخ
-
جستوجو در متن
-
فوائه
لغتنامه دهخدا
فوائه . [ ف َ ءِه ْ ] (ع اِ) ج ِ فُوَّهة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فُوَّهة شود.
-
سوراخ
دیکشنری فارسی به عربی
اثقب , افتتاح , ثقب , شبکة , فتحة , فوهة , مقدمة
-
روزنه
دیکشنری فارسی به عربی
ثقب , فتحة , فوهة , لمحة , مخرج , مسام , منفذ , نافذة
-
فوهات
فرهنگ فارسی معین
(فُ وَّ) [ ع . ] (اِ.) ج . فُوُهه . 1 - دهانه کوه ، راه ، رودخانه . 2 - شورش ، غوغا.
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن حسان بن فوهة الخریمی مکنی به ابویعقوب . او راست :بقیة اقمار من العز لو خبت لظلت معدّ فی الدّجی تتسکعاذا قمر منها تغور او خبابدا قمر من جانب الافق یلمع. (الموشح ص 307 و323).و رجوع بعیون الاخبار ج 2 ص 128 و فهرست البیان و التب...
-
صراة
لغتنامه دهخدا
صراة. [ ص َ ] (اِخ ) یاقوت آرد: صراة دو نهر است به بغداد، صراة کبری و صراة صغری و من (یاقوت ) جز یکی را نشناسم و آن نهری است که از نهر عیسی از بلدی که آن را مُحول نامند گرفته میشود و بین آن بلد و بغداد یک فرسنگ است و ضیاع بادوریا را سیراب کند و از آن...
-
دهانه
لغتنامه دهخدا
دهانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دهنه . هر چیز منسوب و مربوط به دهان . (یادداشت مؤلف ). هر چیز شبیه به دهان . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || فرورفتگی تیر که به زه پیوندد. دهان سوفار : نشود دل چو تیر تا نشوی بی زبان چون دهانه ...
-
دهان
لغتنامه دهخدا
دهان . [ دَ ] (اِ) فم . (دهار) (ترجمان القرآن ). جوفی که در پایین صورت انسان و دیگر حیوانات واقع شده و از وی آواز و صوت خارج گشته و غذا و طعام را دریافت می کند. (ناظم الاطباء). قسمت مقدم و فوقانی لوله ٔ گوارشی که توسط لبها به خارج بازمی شود و در آن ا...