کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فود
/fud/
معنی
= پود
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فود
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) پود.
-
فود
لغتنامه دهخدا
فود. (اِ) پود. مقابل تار. (فرهنگ فارسی معین ).ریسمانی که جولاهگان در پهنای کار بافند. (برهان ).
-
فود
لغتنامه دهخدا
فود. [ ف َ ] (ع اِ) بزرگتر و معظم تر موی سر متصل گوش . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کرانه ٔ سر. || تنگ بار. (منتهی الارب ). عدل بار. (از اقرب الموارد). || جوال . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، افواد. (اقرب الموارد). || (مص ) آمیختن . (...
-
فود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ تار] fud = پود
-
واژههای مشابه
-
فست فود
واژهنامه آزاد
(پیشنهاد کاربران) تندپزکده، خوراک آنی.
-
جستوجو در متن
-
fod
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فود
-
freshment
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فست فود
-
crustalogist
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فست فود
-
firster
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فست فود
-
philtering
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فست فود
-
fabaceous
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فست فود
-
farcer
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فست فود
-
fasthold
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فست فود