کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فلکة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فلکة
لغتنامه دهخدا
فلکة. [ ف َ ک َ ] (ع اِ) پاره ای زمین گرد بلند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ریگ توده ٔ گرد بلند که در حوالی آن فضاباشد. ج ، فلک ، فلاک . (منتهی الارب ). ج ، فلاک . (از اقرب الموارد). || پیوند میان هر دو مهره ٔ پشت شتر. || گوشت پاره ٔ برآمده بر ...
-
فلکة
لغتنامه دهخدا
فلکة. [ ف َ ل َ ک َ ] (ع اِ) زانو. || (ص ) مرد گردسرین . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
فلکه
واژگان مترادف و متضاد
۱. دایره، گرد، مستدیر ۲. میدان ۳. چرخ، چرخه
-
فلکه
فرهنگ فارسی معین
(فَ لَ کِ) [ ع . فلکة ] (اِ.) 1 - قطعه زمین گِرد. 2 - میدان . 3 - ابزاری برای تنبیه . نک فلک .
-
فلکه
لغتنامه دهخدا
فلکه . [ ف َ / ف ِ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) چرخه ٔ ریسمان . (منتهی الارب ). فادریسه ، و آن چوبک مدور میان سوراخ بود که بر ستون خیمه نهند. (غیاث ). گرده ٔ چوب یا چرمی است که سر دوک یا عمود خیمه از آن میگذرد. (حاشیه ٔ شرفنامه ٔ نظامی ) : طناب خیمه گسسته...
-
فلکه
لغتنامه دهخدا
فلکه . [ ف َ ل َ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) میدان یا محوطه ای که چند خیابان بدان منتهی شود. (فرهنگ فارسی معین ). میدانی که بشکل دایره باشد و محاط باشد به ابنیه ای ازقبیل خانه ها و دکانها. (یادداشت مؤلف ). میدانی که گردبرگرد آن خانه باشد. (یادداشت دیگر)...
-
فلکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فلکَة] fa(e)lake ۱. شیرفلکه.۲. قطعۀ زمین گرد یا زمین دایرهمانند که دور آن خیابان کشیده باشند؛ میدان.۳. هرچیز شبیه چرخ که دور خود بچرخد.
-
فلکَه
لهجه و گویش بختیاری
falaka فلک (وسیلهاى چوبى که پاى شخص خطاکار را به آن بندند و با چوب به کف پاى او زنند).
-
فَلَکه
لهجه و گویش تهرانی
میدان
-
hand-brake wheel
فلکۀ ترمزدستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] غربیلک فولادی به قطر تقریبی 35 سانتیمتر که به میلۀ ترمز متصل است و برای ثابت نگه داشتن واگن در محل توقف به کار میرود
-
جستوجو در متن
-
فلاک
لغتنامه دهخدا
فلاک . [ ف َ ] (ع اِ) ج ِ فلکة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فَلَکة شود.
-
سنگوک
لغتنامه دهخدا
سنگوک . [ س َ ] (اِ) بادریسه ٔ دوک که به عربی فلکه خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
-
فُلْکِ
فرهنگ واژگان قرآن
كشتي - كشتي ها (هم يک کشتي را فلک ميگويند و هم جمع کشتيها را. جمع فلکه )