کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فلج 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شیت
لهجه و گویش بختیاری
šit 1. فلج از کمر به پایین؛ 2. سوت.
-
لَمْسْ
لهجه و گویش بختیاری
lams 1. فلج؛ 2. بخشى از بدن که در اختیار نباشد.
-
فلوج
لغتنامه دهخدا
فلوج . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فلج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فَلْج شود.
-
خبل
فرهنگ فارسی معین
(خَ بَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - دچار جنون شدن . 2 - فلج شدن .
-
عاجز
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ناتوان ، ضعیف . 2 - فلج . ج . عجزه .
-
چَوَل
لهجه و گویش بختیاری
aval کج، برگشتن دست بر اثر فلج شدنxol-o-čaval>:کج و کوله> .
-
سحام
لغتنامه دهخدا
سحام . [ س ُ ] (اِخ ) نام وادیی است به فلج . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
از کار افتادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. اُ دَ) (مص ل .) 1 - خراب شدن . 2 - کارآیی را از دست دادن ، فلج شدن .
-
akinesia
بیحرکتی 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] 1. نبود یا ضعف تسلط بر حرکت ماهیچههای ارادی 2. فلج موقت یک ماهیچه براثر تزریق داروی بیحسی
-
غژ
فرهنگ فارسی معین
(غَ) 1 - (اِ.) نشسته راه رفتن مانند اطفال یا معلولین . 2 - شل . 3 - فلج ، کسی که خود را روی زمین می کشد.
-
قطرب
فرهنگ فارسی معین
(قُ رُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ناخوشی ای که با حرکات متوالی اندام ها و لرزش اعضا و فلج و عدم کنترل عضلات بدن همراه است . 2 - (ص .) مصروع .
-
فلخ
لغتنامه دهخدا
فلخ . [ ف َ ] (اِ) ابتدای کارها باشد. (اسدی ) (برهان ). مرحوم دهخدا نوشته اند که گمان میکنم «زفلخ » یک کلمه باشد به معنی نوعی از بنا مثل گنبد یاکوشک و کاخ . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : همت او بر فلک ز فلخ بنا کردبر سر کیوان فکند بن پی ایوان . خسروان...
-
زخیخ
لغتنامه دهخدا
زخیخ . [ زُ خ َ ] (اِخ ) نام جایی است که تمیم را واقعه ای در آن بوده است . این موضع در دومرحلگی «فلج » و بر سر راه زائران کعبه قرار دارد. زید الخیل نام این موضع را در بیت خود آورده است : غدت من زخیخ ثم راحت عشیه بحرّان ارقال العتیق المجفز.رجوع به معج...
-
علی عطار
لغتنامه دهخدا
علی عطار. [ ع َ ی ِ ع َطْطا ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن داودبن سلمان بن سلیمان عطار دمشقی شافعی . در المختصر نووی لقب او علاءالدین و کنیه اش ابوالحسن ذکر شده است . وی فقیه و محدث و متکلم بود که در عید فطر سال 654 هَ . ق . متولد شد. پدر او عطار و جدش طبیب...
-
مراد
لغتنامه دهخدا
مراد. [ م ُ ] (اِخ ) ابن علی بن داودالحسینی ازبکی بخارائی ، متولد سال 1050 و متوفی 1123 هَ . ق .مؤسس مدرسه ٔ مرادیه ٔ دمشق و مؤلف کتاب «المفردات القرآنیه » به عربی و فارسی و ترکی و مصنف «سلسلة الذهب فی السلوک والادب » است . در سمرقند به دنیا آمد، د...