کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرزجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرزجه
/farzaje/
معنی
شیاف.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرزجه
فرهنگ فارسی معین
(فَ زَ جَ یا جِ) [ معر. ] (اِ.) آن چه زنان به خود برگیرند؛ شیاف ، شافه ، پرزه ، پرزگ نیز گویند.
-
فرزجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: پرزگ] (پزشکی) farzaje شیاف.
-
واژههای مشابه
-
فرزجة
لغتنامه دهخدا
فرزجة. [ ف َ زِ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب پَرْزه . شیاف . حمول . (یادداشت به خط مؤلف ). معرب پرچه . (آنندراج ). چیزی که زنان برای مداوا به خود برگیرند. (تاج العروس ). ج ، فرازج ، فرزجات . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به پرزه شود.
-
جستوجو در متن
-
پرزه
لغتنامه دهخدا
پرزه . [ پ َ زَ / زِ ] (اِ) شیاف . (برهان )(اوبهی ). شافه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). و در فرهنگ رشیدی بدین معنی به ضم اول آمده است . فرزجه .
-
زبل الفیل
لغتنامه دهخدا
زبل الفیل . [ زِ لُل ْ ] (ع اِ مرکب ) گویند از حمل باز دارد. (از قانون ابن سینا ج 1: زبل ). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: چون زن به پشم پاره ای بخود برگیرد هرگز آبستن نشود و اگر بخور کنند صاحب تب کهن را نافع بود. چون فرزجه سازند با عسل و زن بخود بگیرد هر...
-
قس
لغتنامه دهخدا
قس . [ ق َ ] (اِ) لبلاب بی ثمر است . برگش مشبک و ریزه و شاخش باریک و شرب برگ و شاخ او مُدِرّ حیض و فرزجه ٔ او با عسل مُخرج جنین و سعوط عصاره ٔ او جهت عفونت خیشوم و آب بیخ او با سرکه جهت گزیدن رتیلا نافعاست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی قسوسی است که ثم...
-
حمول
لغتنامه دهخدا
حمول . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَمل ، به معنی بار درخت . (منتهی الارب ). رجوع به حمل شود. || ج ِ حِمل . (آنندراج ). رجوع به حمل شود. || هودج ها. || شتران که بر آنها هودج بسته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عماری ها. || دوائی که بر پارچه آلوده در دبر...
-
خرده ٔ زر
لغتنامه دهخدا
خرده ٔ زر. [ خ ُ دَ / دِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) براده ٔ زر. ریزه های طلا. ریزه های زر : بس سبک پر مپر ای مرغ که می نامه بری تا ز رخ پای ترا خرده ٔ زر بربندیم . خاقانی .|| کنایه ازردی که در میان گل سرخ باشد و برای تنگ شدن فرج در فرزجه ها بک...
-
دانک
لغتنامه دهخدا
دانک . [ ] (اِ) امین الدوله گوید تخمی است شبیه به تودری سرخ و از آن ریزه تر و گیاه او بقدر شبری و در کوههای طبرستان و نواحی آن یافت میشود. گرم و تر و جهت علل بلغمی و سوداوی نافع و چون پنجاه درهم او را تا صد درهم بادوچندان آرد و گندم و قدری روغن نانها...
-
فاسی
لغتنامه دهخدا
فاسی . (ع ص ) اخراج کننده ٔ باد از مخرج بدون ایجاد صوت . اسم فاعل از فسو وفساء است که بمعنی اخراج باد از مخرج بدون ایجاد صوت است . (از اقرب الموارد). || (اِ) تخمی است سرخ و خمیده و تلخ ، و غلاف او مثل خرنوب و برگش مانند برگ نخود، و در میان گندم و جو ...
-
لسان السبع
لغتنامه دهخدا
لسان السبع. [ ل ِ نُس ْ س َ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) نباتی است دوائی ، برگش دراز و اطراف او مانند اره و صلب وسبز مایل به سفیدی و زردی و شاخها پراکنده و بقدر دو ذرع و بر سر آن قبه ای مستدیر و گلش بنفش و بیخ او مربع و سیاه و ربیعی است . در سوّم گرم و خشک و ط...
-
پرزه
لغتنامه دهخدا
پرزه . [ پ ُ زَ / زِ ] (اِ) پُرز. و معرب آن برزج است : اِخمال ؛ پرزه دار و خوابناک گردانیدن جامه را. مُخمَل ؛ جامه های پرزه دار خوابناک . خمل ؛ ریشه و پرزه ٔ جامه ٔ مخمل و مانند آن . (منتهی الارب ) : [ مرد مبتلی به بیماری صبا را ] پرزه از جامه و کاه ...
-
خزامی
لغتنامه دهخدا
خزامی . [ خ ُ ما ] (ع اِ) گیاهی است که خیری دشتی گویند و آن خوشبوترین گلهاست . (از ناظم الاطباء). ریحان بدوی . اسطوخودوس . خیری البر. (یادداشت بخط مؤلف ). خیری بری . (بحر الجواهر). خزاما رجوع به خزاما شود. در اختیارات بدیعی آمده است : خزامی ،خیری اس...