کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراموش عهد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یادم ترا فراموش
لهجه و گویش تهرانی
بازی که جناغ میشکنند و شرط میبندند که چیزی ازطرف شرط نگیرند
-
اگر فقط یکبار به ده آنها رفته باشید، مهماننوازی مردم آنجا را هرگز فراموش نخواهید کرد.
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: age faqat ye dafa be deh-e nuhâ bešdabiya, mehmunnavâzišun viredun venašše. طاری: age feqat yeg dahva dahšun bešdabid, mehmunnavâzišun tâ âxar-e omr viredun vânašö. طامه ای: ege i pasâ bošeɹabid âbâdi-ye nuhâ, me:munnavâzi-ye nuhâ ečvaxdi vi...
-
جستوجو در متن
-
forswore
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فراموش كردن، انکار کردن، باسوگند انکار کردن، عهد شکستن
-
ذهل
لغتنامه دهخدا
ذهل . [ ذَ ] (ع مص ) مشغول بکردن . (تاج المصادربیهقی ).ذهول . غافل شدن . فراموش کردن . فراموش کردن از روی ناپروائی . || گذاشتن کسی را بر عهد سابق .
-
عهد
لغتنامه دهخدا
عهد. [ ع َ ] (ع اِ) اندرز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وصیت . (از اقرب الموارد) : بدو گفت کاین عهد من یاد دارهمه گفت ِ بدگوی را باد دار. فردوسی .تو عهد پدر با روانت بداربه فرزندمان همچنین یادگار. فردوسی . || پیمان . (منتهی الارب ) (آنند...
-
بطاق بلند گذاشتن
لغتنامه دهخدا
بطاق بلند گذاشتن . [ ب ِ ق ِ ب ُ ل َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) فراموش کردن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 266) : گذاشت کار شکست بنای عهد تراقضا بطاق بلندی ز شیشه ٔ دل ما.تنها (از آنندراج ).
-
عَزْمِ
فرهنگ واژگان قرآن
تصميم جدي و عقد قلب است بر اينکه فعلي را انجام دهي ، و يا حکمي را تثبيت کني ، بطوري که ديگر در اعمال آن تصميم و تاثيرش هيچ سستي و وهن باقي نماند ، مگر آنکه به کلي از آن تصميم صرف نظر کني ، به اين معنا که عاملي باعث شود به کلي تصميم شما باطل گردد (معن...
-
سست مهر
لغتنامه دهخدا
سست مهر. [ س ُ م ِ ] (ص مرکب ) آنکه دارای مهر و محبت اندکی باشد. (ناظم الاطباء). بی وفا. بی محبت .که باندک تغییر حال دل از محبت برگیرد : چو بیچاره شد پیشش آورد مهدکه ای سست مهر فراموش عهد. سعدی .دلبر سست مهر سخت جفاصاحب دوست رای دشمن خوی . سعدی .عروس...
-
ماتقدم
لغتنامه دهخدا
ماتقدم . [ ت َ ق َدْ دَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) آنچه گذشته است . روزگار پیشین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گذشته و ماضی . (آنندراج ). هر چیز پیش گرفته و مقدم شده و زمان گذشته و زمان قدیم . (ناظم الاطباء) : از دیوانهای شعرای ماتقدم جمع کرد. (دیباچه ...
-
پیمان
لغتنامه دهخدا
پیمان . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) از پهلوی پَتْمان و اوستائی پَتی مان َ بمعنی پیمودن و اندازه گرفتن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عهد. (منتهی الارب ) (برهان ). قرارداد و معاهده و عهد. (فرهنگ نظام ). ال [ اِ ل ل ]؛ حلف . میثاق . (تفلیسی ) (دهار). شریطه . (...
-
عیلام
لغتنامه دهخدا
عیلام . (اِخ ) کشوری بود در قدیم شامل خوزستان ، لرستان (پشتکوه ) و کوههای بختیاری کنونی . حدود این کشور از مغرب رود دجله از مشرق قسمتی از پارس ،از شمال راه بابل به همدان و از جنوب خلیج فارس تا بوشهر بود. شهرهای مهم آن شوش ، ماداکتو، خایدالو (درجای خر...
-
مواضعت
لغتنامه دهخدا
مواضعت . [ م ُ ض َ / ض ِ ع َ ](از ع ، اِمص ، اِ) مواضعة. (ناظم الاطباء). قرارگذاری . قرارداد. قراردادی متضمن شروط خاص و تعهدات معین . عهد. پیمان . قولنامه . مواضعه . (از یادداشت مؤلف ). ورجوع به مواضعه شود : گفت پس نسخت آنچه مارا بباید نبشت در جواب ...
-
یاد دادن
لغتنامه دهخدا
یاد دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) آموختن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) آموزانیدن . تلقین . (زوزنی ). تعلیم دادن : مگر او دهد یادمان بندگی نماید بزرگی و دارندگی . فردوسی .تازی و پارسی و یونانی یاد دادش مغ دبستانی . نظامی .یا جواب من بگو یا داد ده یا مرا ...
-
مستوجب
لغتنامه دهخدا
مستوجب . [ م ُ ت َ ج ِ] (ع ص ) لازم و واجب دارنده . (از اقرب الموارد). موجب . سبب . باعث . جهت . سزاوار و لایق . (غیاث ) (آنندراج ).مستحق چیزی . (از اقرب الموارد). شایسته . زیبنده . برازنده . جدیر. قابل . درخور : برسد به شما خانیان آنچه مستوجب آنید. ...
-
ایادی
لغتنامه دهخدا
ایادی . [ اَ ] (ع اِ) جج ِ ید، به معنی دست . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نعمتها و نکوئیها و دستها و این جمع ایدی است و ایدی جمع ید است . (غیاث ) : بچشم هر کس او را بزرگی و حشمت بجای هر کس او را ایادی و کردار. فرخی .آن مهترزاده را بجا...