کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرامشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرامشت
/farāmošt/
معنی
= فراموش: ◻︎ زبانش کرد پاسخ را فرامشت / نهاد از عاجزی بر دیده انگشت (نظامی۲: ۲۱۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرامشت
لغتنامه دهخدا
فرامشت . [ ف َ م ُ ] (اِ مرکب ) آنچه کسی در دست گیرد. (برهان ). از: فرا (پیشوند) + مشت .
-
فرامشت
لغتنامه دهخدا
فرامشت . [ ف َ م ُ ] (اِ) به معنی فراموش است که از یاد رفتن باشد. (برهان ). فراموش . فرامش : چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت . ناصرخسرو.ترکیب ها:- فرامشت کار . فرامشتکاری . فرامشت کردن . فرامشتی . رجوع به این مدخل ها و ...
-
فرامشت
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ق مر.)در مشت ، میان مشت .
-
فرامشت
فرهنگ فارسی معین
(فَ مُ) نک فراموش .
-
فرامشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farāmošt = فراموش: ◻︎ زبانش کرد پاسخ را فرامشت / نهاد از عاجزی بر دیده انگشت (نظامی۲: ۲۱۵).
-
واژههای مشابه
-
فرامشت کردن
لغتنامه دهخدا
فرامشت کردن . [ ف َ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فراموش کردن . فرامش کردن : ایشان را از این فرزند نیکونامی بود، گر زشت نامی همه فرامشت کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گاه باشد که مبوله خواهد تا بول کند، چون مبوله پیش آرند فرامشت کرده باشد که او خواسته است . ...
-
جستوجو در متن
-
فرامشتکار
لغتنامه دهخدا
فرامشتکار. [ ف َ م ُ ] (ص مرکب ) فراموشکار. (یادداشت به خطمؤلف ). رجوع به فراموش و فرامشکار و فرامشت شود.
-
فرامش
لغتنامه دهخدا
فرامش . [ ف َ م ُ ] (اِ) مخفف فراموش که از یاد رفتن و از خاطر محو شدن باشد. (برهان ). فراموش . فرامشت : گرچه در داوری زبونکش نیست از حسابش کسی فرامش نیست . نظامی .ترکیب ها:- فرامش شدن . فرامشکار. فرامشکاری . فرامش کردن . فرامشی . رجوع به این مدخل ها...
-
فرامشتکاری
لغتنامه دهخدا
فرامشتکاری . [ف َ م ُ ] (حامص مرکب ) فراموشکاری . (یادداشت به خط مؤلف ). نسیان : نسیان فرامشتکاری است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به فرامشت و فراموشکاری شود.
-
فرامشتی
لغتنامه دهخدا
فرامشتی . [ ف َ م ُ ] (حامص ) فراموشی . نسیان .(یادداشت به خط مؤلف ) : ...روزگار و حالهاء او به فرامشتی افکندی ، تا نیست شدی . (التفهیم ).آن گرگ بدان زشتی با جهل فرامشتی یک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا. مولوی .و رجوع به فرامشت شود.
-
فرامش شدن
لغتنامه دهخدا
فرامش شدن . [ ف َ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فراموش شدن . از یاد رفتن : هرگز فرامشت نشود دفتر خلاف با دوستان چنین که تو تکرار میکنی . سعدی .گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شودمیروی و مقابلی غایب و درتصوری . سعدی .و رجوع به فرامش شود.
-
مبوله
لغتنامه دهخدا
مبوله . [ م ِب ْ وَ ل َ ] (ع اِ) مبولة : و هر گاه که آماه اندر مؤخر دماغ باشد بیمار هر چه بگوید و بخواهد در حال فراموش کند چنانکه گاه باشد که مبوله خواهد تا بول کند چون مبوله پیش آرند فرامشت کرده باشد که او خواسته است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || میل...
-
لیثرغس
لغتنامه دهخدا
لیثرغس . [ ث َ غ ُ ] (معرب ، اِ) نسیان و فراموشی . (برهان ). لیثرغس سرسام سرد را گویند و این لفظ یونانی است و ترجمه ٔ او به تازی نسیان است و نسیان فرامشت کاری است و اهل یونان این علت را این نام از بهر آن کردند که نسیان از لوازم این علت است . (ذخیره ٔ...