کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فدفد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فدفد
/fadfad/
معنی
فلات؛ دشت؛ زمین هموار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فدفد
لغتنامه دهخدا
فدفد. [ ف َ ف َ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ).
-
فدفد
لغتنامه دهخدا
فدفد. [ ف َ ف َ ] (ع اِ) دشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : به وقت رفتن و طی کردن مسالک ملک هواش فدفد و دریا سراب و کُه صحراست . انوری .|| جای سخت و درشت و بلند. || زمین برابر و هموار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
فدفد
لغتنامه دهخدا
فدفد. [ ف ُ دَ ف ِ ] (ع ص ) بلند و سخت آواز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شیر خفته ٔ جغرات شده . (منتهی الارب ).
-
فدفد
لغتنامه دهخدا
فدفد. [ ف ُ ف ُ ] (ع ص ) بلند و درشت آواز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
فدفد
فرهنگ فارسی معین
(فَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فلات سخت و دشوار. 2 - دشت ، زمین هموار.
-
فدفد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] fadfad فلات؛ دشت؛ زمین هموار.
-
جستوجو در متن
-
غضبان
لغتنامه دهخدا
غضبان . [ غ َ ] (ع ص ) خشمناک . ج ، غضاب ، غَضبی ̍، غَضابی ̍، غُضابی ̍. (منتهی الارب ). صفت مشبهه از غضب به معنی قهرناک و خشمناک . (غیاث اللغات ). خشمگین . (مهذب الاسماء). قهرآلود و خشمگین و غضبناک . (ازبرهان قاطع). غضوب . رجوع به غضب شود : و لمّا رج...
-
جغرات
لغتنامه دهخدا
جغرات . [ ج ُ ] (اِ) به لغت سمرقند ماست را گویند و معرب آن سقرات است . (برهان ). صقرات . صغراط. چغرات . (مقدمة الادب ). هدبد. (السامی فی الاسامی ). صغرات . (ربنجنی ). جرعلیک . جرعکوک . فدفد. دوایه . ضرعمط. (منتهی الارب ). لبن رائب . لبن حامض : دو کوش...
-
چریدن
لغتنامه دهخدا
چریدن . [ چ َ دَ ] (مص ) گیاه خوردن ستوران و چارپا، نسبت آن بسوی طیور نیز آمده . (آنندراج ). گیاه خوردن و علف خوردن چارپا، در باغ و صحرا و مرغزار و چمن و جز آن در صورتیکه وی را رها کرده باشند. (ناظم الاطباء). بریدن حیوان گیاه زمین را با دندان یا منقا...
-
غول
لغتنامه دهخدا
غول . (ع اِ) هلاک .(منتهی الارب ) (آنندراج ). هلکة. (اقرب الموارد). || بلا و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داهیه . (اقرب الموارد). || دیو بیابانی که از راه فریبد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سعلاة. ج ، اَغوال ،غیلان . (اقرب الموارد). کندو. (مقدمة ...
-
ارم ذات العماد
لغتنامه دهخدا
ارم ذات العماد. [ اِ رَ م ِ تِل ْ ع ِ ] (اِخ ) دمشق یا اسکندریه و یا موضعی بفارس . (منتهی الأرب ). و آن ارم عاد است گاه غیر مضاف و گاه مضاف آید چنانکه در قرآن مجید آمده ((الم تر کیف فعل ربک بعاد، ارم ذات العماد)). (قرآن 7/89). بعضی گویند سرزمینی بود...
-
چمیدن
لغتنامه دهخدا
چمیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) بمعنی خرامان براه رفتن باشد. (برهان ). بناز و تکبر رفتن . (صحاح الفرس ). بمعنی خرامیدن .(انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ) (غیاث ). روان شدن ازروی تکبر و خرامان براه رفتن . (ناظم الاطباء). با ناز و کرشمه و چم و خم راه رفتن و خرا...
-
گور
لغتنامه دهخدا
گور. (اِ) به معنی قبر باشد، و آن جایی است که مرده ٔ آدمی را در آن بگذارند. (برهان ). قبر معرب گور است . (آنندراج ). تربت . خاک . نهفت . ستودان . ادم . ثُکنة. (منتهی الارب ). جَدَت . (دهار). جَدَف : حَفیر؛ گور کنده . رَجَم . رَجمة. رُجمة. راموس . رَمس...
-
دشت
لغتنامه دهخدا
دشت . [ دَ ] (اِ) صحرا و بیابان . معرب آن دست باشد. (از برهان ). زمین بیابان . (شرفنامه ٔ منیری ). صحرا و بیابان و هامون و زمین هموار و وسیع وبی آب . (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج گوید: جگرتاب ، سینه تاب ، آتشین و دلگشا از صفات اوست . در اصطلاح جغرافی...