کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فخیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فخیم
/faxim/
معنی
۱. بزرگ.
۲. بزرگوار؛ بزرگقدر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
lofty
-
جستوجوی دقیق
-
فخیم
لغتنامه دهخدا
فخیم . [ ف َ ] (ع ص )بزرگ قدر. || هر چیز بزرگ . (غیاث ). فخم .
-
فخیم
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ ع . ] (ص .) بزرگوار، گرامی .
-
فخیم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] faxim ۱. بزرگ.۲. بزرگوار؛ بزرگقدر.
-
جستوجو در متن
-
عظیمالشان
واژگان مترادف و متضاد
بزرگوار، جلیل، فخیم، معظم
-
بافخامت
واژگان مترادف و متضاد
فخیم، باشکوه، شکوهمند
-
مجید
واژگان مترادف و متضاد
بزرگوار، بلندمرتبه، شریف، فخیم، گرامی، عالی، عالیقدر
-
مفخم
واژگان مترادف و متضاد
ارجمند، امجد، بزرگوار، فخیم، گرامی، محترم
-
ماجد
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارجمند، بزرگوار، فخیم، گرامی، مفخم ۲. جوانمرد
-
گرانقدر
واژگان مترادف و متضاد
بزرگوار، عالیقدر، فخیم، گرانبها، گرانمایه، محترم، معظم، مفخم، مهم، وزین ≠ دنی، فرومایه
-
افخم
لغتنامه دهخدا
افخم . [اَ خ َ ] (ع ن تف ) بزرگ قدرتر. گرانمایه تر. (ناظم الاطباء). بزرگتر. (آنندراج ). فخیم تر. (یادداشت مؤلف ).
-
بزرگوار
واژگان مترادف و متضاد
ارجمند، بلندقدر، سرور، شرافتمند، شریف، عالیقدر، عظیمالشان، فخیم، گرامی، مجید، محترم، معز، معظم، مفخم، مکرم، نبیل، نبیه، والاگهر ≠ بیشرف، حقیر، ذلیل، زبون
-
جهارة
لغتنامه دهخدا
جهارة. [ ج َ رَ ] (ع مص ) دیداری گردیدن مرد. (منتهی الارب ). || فخیم و بزرگ شدن کسی در جلو چشم بیننده . (اقرب الموارد). زیبا شدن . بزرگ داشتن کسی در چشم دیدار. (تاج المصادر بیهقی ). || بلندسخن شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بلندآواز شدن . (زوزن...
-
ارجح
واژگان مترادف و متضاد
۱. افضل، اقدم، اولی، برتر، راجح، مرجح، مقدم، بزرگ مرتبه، بزرگوار، بلندرتبه، بلندمرتبه، سرور، شایسته، شخیص، شریف، عالیشان، عالیقدر، عزتمند، عزیز، فخیم، گرامی، گرانپایه، گرانمایه، لایق، ماجد، محترم، معتبر، معز، معزز، معظم، مفخم، مکرم، والامقام، ۲. ارزش...
-
متبرک
لغتنامه دهخدا
متبرک . [ م ُ ت َب َرْ رَ ] (ع ص ) میمون و مبارک . (آنندراج ). میمنت گرفته و خجسته و مبارک . (ناظم الاطباء). بابرکت . و با میمنت و خجسته و با سعادت و مبارک . (ناظم الاطباء) : و چون بار آید شهر را خوازه بندند به سبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در...