کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتیله سوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فتیله گذاشتن در
دیکشنری فارسی به عربی
مصهر
-
تفنگ فتیله ای
دیکشنری فارسی به عربی
بندقية
-
فتیله پیچ کردن
واژهنامه آزاد
فنی است در کشتی که پاهای حریف را گرفته و اورا می پیچانیم تا کمرش با زمین برخورد کرده و امتیاز دهد .اصطلاحا اگر کسی را در جدل و رقابت کاری ویا فکری با مشکل روبرو کرده و تمرکز رقیب را مختل کنیم واورا گیج و سردرگم کنیم او را فتیله پیچ کرده ایم.
-
چیزی که بجای فتیله بکار رود
دیکشنری فارسی به عربی
فتيلة
-
جستوجو در متن
-
پی سوز، پیه سوز،
لهجه و گویش تهرانی
چراغ پیاله ای فتیله داربا روغن کرچک که دود میکند( ابزار مقنیها)
-
پی سوز
لغتنامه دهخدا
پی سوز. (نف مرکب ) سوزنده ٔ پی (پیه ). || (اِ مرکب ) پیه سوز.چراغی که در آن چربی (پیه ) و فتیله بکار برند. قسمی چراغ . جنسی از شمع که در آن پیه سوزند : عدوی تو پیوسته دلسوز بادچو پی سوز اندر دلش سوز باد. (از شرفنامه ).رجوع به پیه سوز شود.
-
والور
فرهنگ فارسی معین
(لُ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجای نوعی چراغ خوراک پزی نفت سوز دارای فتیله .
-
پیه سوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] pihsuz چراغ فتیلهدار که بهجای نفت با پیه میسوزد؛ ظرف سفالی یا فلزی که در آن پیه یا روغن کرچک بریزند و فتیلۀ پنبهای در آن قرار بدهند و روشن کنند.
-
چراغ پیه سوز
لغتنامه دهخدا
چراغ پیه سوز. [ چ َ / چ ِ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی چراغ روغن چراغی . چراغی که سوخت آن از روغن پیه بود. قسمی چراغ دارای فتیله ٔ پنبه ای که فتیله ٔ آن درون روغن پیه باشد و با شعله ای کم نور سوزد و دود از آن خیزد. ابتدائی ترین نوع چراغ که از گ...
-
پیه سوز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) نوعی چراغ با ظرف سفالی یا فلزی که در آن پیه یا روغن کرچک را به جای نفت می ریختند و فتیله ای پنبه ای را برای روشن کردن در آن قرار می دادند.
-
پیه سوز
لغتنامه دهخدا
پیه سوز. (اِ مرکب ) پایه ٔ چراغی از سفال یا از مس و امثال آن که پیه یا روغن کرچک یا بزرک در آن ریختندی با فتیله ای از پنبه . پایه ٔ مسین و برآن چراغی سفالین و درآن چراغ روغن کرچک یا بزرک و پلیته ای که بشب می افروختند. ظرفی که در آن پیه سوزند. (آنندرا...
-
قندیل
لغتنامه دهخدا
قندیل . [ ق ِ ] (معرب ، اِ) چراغ . چیزی است که در آن چراغ می افروزند و آن معرب کندیل است . (از آنندراج رساله ٔ معربات ). چراغ و چروند. (ناظم الاطباء). المصباح للسراج . ج ، قنادیل . (اقرب الموارد). چراغدان و فانوس . (ناظم الاطباء). || شمعدان . || کیه ...
-
روشن شدن
لغتنامه دهخدا
روشن شدن . [رَ / رُو ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تابان گشتن . درخشان شدن . مقابل تاریک شدن . (یادداشت مؤلف ) : که روشن شدی زو شب تیره چهرچو ناهید رخشان بدی بر سپهر. فردوسی .شمس چون پیدا شود آفاق ازو روشن شودمرد چون دانا شوددل در برش دریا شود. ناصرخسرو.چ...
-
شمع
لغتنامه دهخدا
شمع. [ ش َم ْ / ش َ م َ ] (ع اِ) موم شمع (و آن مولد است ). (منتهی الارب ). موم عسل که از آن برای روشنایی استفاده کنند. (از اقرب الموارد). موم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از غیاث ) (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). ابومونس . (از منتهی الارب ) (ده...
-
داغ
لغتنامه دهخدا
داغ . (ص ، اِ) نشان . (برهان ). علامت و نشان چیزی . سمة. (منتهی الارب ) (دهار). وسم . کدمة. دماع . (منتهی الارب ). نشان چیزی بر چیزی . چنانکه در حوض یا آب انبار گویند: داغ آب تا فلان حد پیداست ؛ یعنی نشان آب . و بعضی گفته اند داغی که می سوزانند معنی ...