روشن شدن . [رَ / رُو ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تابان گشتن . درخشان شدن . مقابل تاریک شدن . (یادداشت مؤلف ) :
که روشن شدی زو شب تیره چهر
چو ناهید رخشان بدی بر سپهر.
شمس چون پیدا شود آفاق ازو روشن شود
مرد چون دانا شوددل در برش دریا شود.
چرا خورشید نورانی که عالم زو شود روشن
گهی مسکن کند خاور گهی در باختر دارد.
- روشن شدن انگور ؛ نیک رسیده و پخته شدن آن . (یادداشت مؤلف ) :
چو روشن شد انگور همچون چراغ
بکردند انگور هولک به باغ .
- روشن شدن (بودن )چشم یا دیده ؛ قرور. قرة. (دهار). به نور آمدن آن . از نابینایی و تاربینایی درآمدن آن :
آنکس که گرش اعمی در خواب ببیند
روشن شودش دیده ز پرنور جمالش .
- || کنایه از رسیدن نشاط و خوشحالی و برق شادی در دیده در نتیجه ٔ یک خبر یا پیش آمد یا امر خوش ، چون بازگشتن مسافر از غربت و بدنیا آمدن فرزند: چشمهامان روشن . چشمهاتان روشن . رجوع به ماده ٔ چشم روشن شدن شود.
- روشن شدن دل و رای ؛ کنایه ازشادمان گشتن . مسرور شدن :
بجایی بگویم سخنهای تو
که روشن شود زو دل و رای تو.
|| افروختن . فروختن . افروخته شدن . برافروختن . اشتعال . مشتعل شدن . وقود. مقابل خاموش شدن . (یادداشت مؤلف ) :
یک داغ دل بس است برای قبیله ای
روشن شود هزار چراغ از فتیله ای .
- روشن شدن سواد ؛ روشن کردن سواد. ملکه ٔ خواندن بهم رساندن . (آنندراج ). و رجوع به ترکیب «روشن کردن سواد» در ذیل ماده ٔ روشن کردن شود.
|| وضوح . (تاج المصادربیهقی ) (دهار). آشکار شدن . مقابل پنهان شدن . مقابل مخفی شدن . (از یادداشت مؤلف ). معلوم شدن . پیداآمدن . پدیدار گشتن . واضح شدن :
ساکن و صابر گشتم که مرا روشن شد
که نبود آنکه خداوند جهاندار نخواست .
روشن شد که بنای سخن ایشان بر هوا بود. (کلیله و دمنه ). پس از این جای ، روشن میشودکی ... (سندبادنامه ).
گر خاک مرده بازکنی روشنت شود
کاین باد بارنامه نه چیزیست در دماغ .
بیار ای شمع اشک از چشم خونین
که شد سوز دلت بر خلق روشن .
- روشن شدن کار یا حال یا وضعی ؛ از میان رفتن ابهام و اشکال آن . زایل شدن موانع و ابهامات آن . آشکار شدن حقیقت و ماهیت آن . (یادداشت مؤلف ) : معتمدی چون امیرک اینجاست این حالها چون آفتاب روشن شد. (تاریخ بیهقی ).
چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست
برآمد خنده ٔ خوش بر غرور کامکاران زد.
|| صبح شدن . روز شدن . (یادداشت مؤلف ) :
چو روشن شود نامه پاسخ کنیم
به دیدار تو روز فرخ کنیم .
چون روشن شد بار داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204).
|| در اصطلاح میخوارگان ، کنایه از شراب خوردن و حالت خوشی و مستی پیدا کردن است .