کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فانی
/fāni/
معنی
۱. نیستشونده؛ ناپایدار؛ نابودشونده: ◻︎ خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست / پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست (سعدی۲: ۶۳۷).
۲. (تصوف) ویژگی آنکه در طریقت و سلوک به مرحلۀ فنا رسیده است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تباهیپذیر، زوالپذیر، معدوم، میرا، میرنده، هالک
۲. بیثبات، زودگذر، ناپایدار ≠ ابدی، باقی، جاوید
برابر فارسی
زودگذر
دیکشنری
finite, mortal
-
جستوجوی دقیق
-
فانی
واژگان مترادف و متضاد
۱. تباهیپذیر، زوالپذیر، معدوم، میرا، میرنده، هالک ۲. بیثبات، زودگذر، ناپایدار ≠ ابدی، باقی، جاوید
-
فانی
فرهنگ واژههای سره
زودگذر
-
فانی
لغتنامه دهخدا
فانی . (اِخ ) جلال الدین . رجوع به جلال الدین دوانی شود.
-
فانی
لغتنامه دهخدا
فانی . (ع ص ) ناپاینده . (ربنجنی ). نیست شونده . ناپایدار : اگر عقل فانی نگردد تو عقلی وگر جان همیشه بماند تو جانی . منوچهری .ما همه فانی و بقا بس تو راست ملک تعالی و تقدس تو راست . نظامی . || (اصطلاح عرفان ) کسی را گویند که در راه شناخت حق و وصال مع...
-
فانی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) 1 - نابود شونده ، نیست شونده . 2 - ناپایدار، بی ثبات .
-
فانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] fāni ۱. نیستشونده؛ ناپایدار؛ نابودشونده: ◻︎ خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست / پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست (سعدی۲: ۶۳۷).۲. (تصوف) ویژگی آنکه در طریقت و سلوک به مرحلۀ فنا رسیده است.
-
فانی
دیکشنری فارسی به عربی
انسان , هارب
-
واژههای مشابه
-
فانی اصفهانی
لغتنامه دهخدا
فانی اصفهانی . [ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) آقا سیدرضا، خلف صدق جناب میر فاضل هندوستانی آباء و اجدادش همه سادات عالی درجات و فضلای ستوده حالات بوده اند. والدش میر فاضل به ایران توجه فرموده و در دارالسلطنه ٔ اصفهان توطن نموده است . شجره ٔ سلسله ٔ سیادتش به بی...
-
فانی شدن
لغتنامه دهخدا
فانی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رفتن . نابود شدن : فانی نشود هرچه کآن بقا یافت زیرا که بقا علت فنا نیست . ناصرخسرو.|| (اصطلاح صوفیه ) ترک دنیا و از خود گذشتن و سپردن طریقت حق است به امید بقای ابدی یا بقای باﷲ. رجوع به فانی و فنا شود.
-
فانی کردن
لغتنامه دهخدا
فانی کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) نابود کردن . از میان بردن . افناء. نیست کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فانی شود.
-
فانی کور
لغتنامه دهخدا
فانی کور. [ ی ِ ] (اِخ ) شاعری فارسی زبان از بخاراست . و معما را نیک میداند و طبعش غرایب پسند است . از اوست این مطلع:نه داغ تازه مرا بر دل مشوش بودز کاروان غمت مانده جای آتش بود.(از مجالس النفائس میر علیشیر نوایی چ حکمت ص 160 و 90).
-
فانی آباد
لغتنامه دهخدا
فانی آباد. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 6هزارگزی شمال باختری اردل و یکهزارگزی جاده ٔ کوهرنگ واقع است . سکنه ٔ آن 33 تن است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت است .راه مالرو دارد. ...
-
فانی دهدار
لغتنامه دهخدا
فانی دهدار. [ ی ِ دِ ] (اِخ ) خواجه محمدبن محمود دهدار. از فضلا و علمای روزگار. رسالات و تصنیفات و شروح متعدده و متکثره دارد. حواشی محققانه نیز بر بعض کتب و خطب نوشته است ، از جمله شرح خطبةالبیان و حاشیه ٔ رشحات وحاشیه ٔ نفحات و شرح گلشن راز از اوست ...
-
فانی طرون
لغتنامه دهخدا
فانی طرون . [ ] (معرب ، اِ) سپستان . (فهرست مخزن الادویه ).