کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فالگوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فالگوی
لغتنامه دهخدا
فالگوی . (نف مرکب ) فالگیر. رجوع به فالگو شود.
-
جستوجو در متن
-
کهنة
لغتنامه دهخدا
کهنة. [ ک َ هََ ن َ ] (ع اِ) ج ِ کاهن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ کاهن ، به معنی فالگوی . (آنندراج ). ج ِ کاهن که به معنی غیب گوی و فالگیر باشد. (غیاث ). مردمان غیبگوی و فالگوی وکاهن و جادوگر. (ناظم الاطباء). رجوع به کاهن شود.
-
فالگو
لغتنامه دهخدا
فالگو. (نف مرکب ) فالگوی . آنکه فال زند و تعبیر کند و سرانجام آن را بگوید. فالگیر. فال زن . فالکباز : همان نیز گفتار آن فالگوکه گفت او بپیچد ز تخت تو رو. فردوسی .بسان فالگویانند مرغان بر درختان برنهاده پیش خویش اندر پر از تصویر دفترها. منوچهری .مرد ر...
-
اخترگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (نجوم) [قدیمی] 'axtargar ۱. منجم؛ ستارهشناس.۲. طالعبین؛ فالگیر: ◻︎ نه رهنمای به کار آیدش نه اخترگر / نه فالگوی به کار آیدش نه خوابگزار (عنصری: ۷۳).
-
مستنشئة
لغتنامه دهخدا
مستنشئة. [م ُ ت َ ش ِ ءَ ] (ع ص ) تأنیث مستنشی ٔ. رجوع به مستنشی ٔ شود. || زن فالگوی . (منتهی الارب ). زن کاهن . چون اخبار را تتبع می کند. (از اقرب الموارد).
-
کهانة
لغتنامه دهخدا
کهانة. [ ک َ ن َ ] (ع مص ) اخترگویی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). اخترگوی شدن . (ترجمان القرآن ). فالگویی کردن . (زوزنی ). فالگویی کردن و فالگوی گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): کهن له کهانة (از باب نصر)؛ حکم به غیب کرد ازبرای او و فالگوی...
-
عائف
لغتنامه دهخدا
عائف . [ءِ ] (ع ص ) فالگوی به مرغان و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بمرغان کهانت کند. (از اقرب الموارد). || ناپسند دارنده ٔ طعام و شراب و جز آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و در حدیث ابن سیرین است : ان شریحا کان عائفا؛ یعنی صادق حدس بود ن...
-
عراف
لغتنامه دهخدا
عراف . [ ع َرْ را] (ع ص ) بسیار شناسنده . || منجم . (از اقرب الموارد). اخترگوی . (مهذب الاسماء). || کاهن و فالگوی . (منتهی الارب ). و گفته شده است عراف آن باشد که از گذشته و آینده خبر دهد. (اقرب الموارد).جاحظ گوید عراف پائین تر از کاهن است . (اقرب ال...
-
کهان
لغتنامه دهخدا
کهان . [ ک ُهَْ ها ] (ع اِ) ج ِ کاهن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ کاهن ، به معنی فالگوی . (آنندراج ). ج ِ کاهن . فالگویان . پیشگویان . (فرهنگ فارسی معین ) : اندروقت سحره و کهان خود را بخواند. (تاریخ سیستان ). و رجوع به کاهن ش...
-
متشائم
لغتنامه دهخدا
متشائم . [ م ُ ت َ ءِ ] (ع ص ) فال بدزننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). کسی که اندیشه ٔ بد می کند و بر بدی تفأل می زند، و فالگوی به بدی . (ناظم الاطباء). || کسی که از جانب چپ کسی و یا چیزی می رود و درمی آید. (نا...
-
حلوان
لغتنامه دهخدا
حلوان . [ ح ُ ] (ع اِ) مردی که کابین دختران برای خویش میستاند. (شرفنامه ٔ منیری ). || حلوان زن ؛ مهر اوست . (شرفنامه ٔ منیری ). کابین زن . (آنندراج ). آنچه دهند برای متعة زن . (منتهی الارب ). || مزد فالگوی . (شرفنامه ٔمنیری ). مزد کاهن . (آنندراج ) (...
-
سغبه
لغتنامه دهخدا
سغبه . [ س ُ ب َ ] (ص ) چیزی چرب و روغنی . (برهان ) (آنندراج ). چیزی چرب . (غیاث ). || فریفته و بازی داده شده . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : در زحیری ز سغبه ای گفتن گفت بگذار و در زحیر مباش . سنایی .دل سغبه ٔ عشق تست با تن مستیزو اینک دل و تن تراست ...
-
جبت
لغتنامه دهخدا
جبت . [ ج ِ ] (ع اِ) بت . (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). هرچه غیرباریتعالی که آن را پرستش نمایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آنچه پرستند دون از خدای تعالی . (السامی فی الاسامی ). آنچه آن را پرستند جز خدای . (ترجمان عل...
-
عیان
لغتنامه دهخدا
عیان . (ع اِ) یقین در دیدار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): لقیه عیاناً، رآه عیاناً؛ ملاقات کرد او را به چشم و در دیدن وی شک نکرد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || یقین و یقین در دیدار و مشاهده و ظاهر و آشکار و دید...