کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فارغ دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فارغ دل
/fāreqdel/
معنی
= فارغالبال
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فارغ دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] fāreqdel = فارغالبال
-
واژههای مشابه
-
فارغ التحصیل
فرهنگ واژههای سره
دانش آموخته
-
فارغ ساختن
لغتنامه دهخدا
فارغ ساختن . [ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آسوده کردن . || زایانیدن . رجوع به فارغ شود.
-
فارغ شدن
لغتنامه دهخدا
فارغ شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فراغت یافتن . آسوده شدن : دیدی اندر صفای خود کونین شد دلت فارغ از جحیم و نعیم . ناصرخسرو.رجوع به فارغ شود. || زاییدن .وضع حمل . || بار نهادن و بار انداختن .
-
فارغ کردن
لغتنامه دهخدا
فارغ کردن . [ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آسوده کردن : پیش او بنوشت شه کای مقبلم وقت آمد زود فارغ کن دلم . مولوی .|| پایان دادن . || زایانیدن .
-
فارغ گردانیدن
لغتنامه دهخدا
فارغ گردانیدن . [ رِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به فارغ ساختن و فارغ کردن و فارغ شود.
-
فارغ گشتن
لغتنامه دهخدا
فارغ گشتن . [ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) فارغ شدن . آسوده شدن : محوشد پیشش سؤال و هم جواب گشت فارغ از خطا و از صواب . مولوی .و رجوع به فارغ شدن شود.
-
فارغ ماندن
لغتنامه دهخدا
فارغ ماندن . [ رِ دَ ] (مص مرکب ) بیکار ماندن . از کار برآسودن . رجوع به فارغ شود.
-
فارغ التحصیل
لغتنامه دهخدا
فارغ التحصیل . [ رِ غُت ْ ت َ ] (از ع ، ص مرکب ) آنکه از تحصیل درسی یا رشته ای فراغت یافته و آن را به پایان رسانده باشد. این معنی ویژه ٔ فارسی امروز است . در تداول امروز عرب خِرّیج گویند.
-
فارغ الحال
لغتنامه دهخدا
فارغ الحال . [ رِ غُل ْ ] (ع ص مرکب ) رجوع به فارغ البال شود.
-
فارغ الذهن
لغتنامه دهخدا
فارغ الذهن . [ رِ غُذْ ذِ ] (ع ص مرکب ) آسوده خاطر. رجوع به فارغ البال شود.
-
فارغ بال
لغتنامه دهخدا
فارغ بال . [ رِ ] (ص مرکب ) فارغبال . آسوده خاطر : کو ز شاه ایمن است و فارغ بال شاه را بخت فرخ آمدفال . نظامی .رجوع به فارغ البال شود.
-
فارغ بالی
لغتنامه دهخدا
فارغ بالی . [ رِ ] (حامص مرکب ) شادی و سرور و خوشی . (ناظم الاطباء). مرادف فراغبالی باشد (!). (آنندراج ).
-
فارغ خطی
لغتنامه دهخدا
فارغ خطی . [ رِ خ َطْ طی ] (حامص مرکب ) مأخوذ از ترکی ، فراغت و خلاصی از تحریر. (ناظم الاطباء). خطی که بعد از فراغ محاسبه به دست آرند، به عربی آن را برأت بر وزن سحابت گویند وبه فارسی خط پاکی خوانند. (از آنندراج ). فراغ خطی .