کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فارع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فارع
/fāre'/
معنی
بالارونده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فارع
لغتنامه دهخدا
فارع . [ رِ ] (اِخ ) در بالای وادی الشراة قریه ای است بنام فارع که درخت خرما بسیار دارد. ساکنانش معلوم نیست از کدام قبیله اند. آبهای آن از چشمه هایی است که در زیر زمین جریان دارند. (از معجم البلدان ).
-
فارع
لغتنامه دهخدا
فارع . [ رِ ] (ع ص ) اسم فاعل از فرع و فروع ، بمعنی بالارونده بر کوه و فرودآینده به وادی . || بلندبالای نیکوهیأت . || یک تن از اطرافیان سلطان : هو فارع من فرعة السلطان ؛ او یکی از یاران سلطان است . (از اقرب الموارد). ج ، فَرَعة. || جبل فارع ؛ کوهی ر...
-
فارع
لغتنامه دهخدا
فارع .[ رِ ] (اِخ ) قلعه ای است به مدینه ، و ابن سکیت گویداکنون خانه ٔ جعفربن یحیی است . (از معجم البلدان ).
-
فارع
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (اِفا.) بالا رونده .
-
فارع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] fāre' بالارونده.
-
واژههای همآوا
-
فارا
لغتنامه دهخدا
فارا. (اِخ ) کوهی در مغرب فلات ایران . در آن حجاری ها و کتیبه هایی از روزگار تمدن عیلامی برجاست . رجوع به جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 313 شود.
-
جستوجو در متن
-
فارغ
لغتنامه دهخدا
فارغ . [ رِ ] (اِخ )قریه ای است در اعلی الشراط. رجوع به فارع شود. || از کوشکهای مدینه است . رجوع به فارع شود.
-
نائع
لغتنامه دهخدا
نائع. [ ءِ ] (اِخ ) موضعی است در نجد بنی اسد را : ارقنی اللیلة برق لامعمن دونه التّینان والربائعفواردات فقناً فالنائعو من ذری رمان هضب فارع .راجز (از معجم البلدان ).
-
اسنات
لغتنامه دهخدا
اسنات . [ ] (اِخ ) محبوبه ٔ نیت و او زوجه ٔ یوسف و دختر فوطی فارع کاهن آون بود، و آون قصبه ایست در مصر. (سفر پیدایش 41: 45 و 46: 20). (قاموس کتاب مقدس ).
-
فارعة
لغتنامه دهخدا
فارعة. [ رِ ع َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث فارع . زیر کوه . || آب راهه ٔ بلند. (منتهی الارب ). ج ، فوارع . || اندازه ای ازغنائم که رو به فزونی باشد اما خمس بدان تعلق نگیرد. (از اقرب الموارد). || فارعة الطریق ، بالای راه و محل قطع یا حواشی آن . (از اقرب الموا...
-
خاموش نشستن
لغتنامه دهخدا
خاموش نشستن . [ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) بیصدا نشستن . ساکت نشستن : جای آن نیست که خاموش نشیند مطرب شب آن نیست که در خواب رود یار و ندیم . سعدی (بدایع).- امثال : خاموش نشین و فارع از الم باش . || دست از فعالیت بازداشتن . اقدام لازم نکردن . چون : «آی...
-
فذلکة
لغتنامه دهخدا
فذلکة. [ ف َ ل َ ک َ ] (ع مص ) به پایان رسانیدن حساب را وپرداخته و فارع شدن از آن ، مخترعة من قوله اذا اجمل حساب : فذلک کذا و کذا. (از منتهی الارب ). به انجام رسانیدن حساب خود را و پرداختن آن را و فارغ گشتن از آن ، و این فعلی است اختراعی از فرموده ٔ ...
-
دین پرور
لغتنامه دهخدا
دین پرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) کنایه از متشرع . (آنندراج ). صفت کسی که به پرورش دین همت گمارد. ترویج کننده ٔ دین : قوام دین پیغمبرملک محمود دین پرورملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی .ملک بوسعید آفتاب سعادت جهاندار و دین پرور و دادگستر. ف...