کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیطلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غیطلة
لغتنامه دهخدا
غیطلة. [ غ َ طَ ل َ ] (ع مص ) تجارت گاو کردن گرفتن . (منتهی الارب ذیل غطیل ). به تجارت گاو پرداختن . غیطل الرجل ؛ جعل تجارته فی البقر. (از اقرب الموارد). در منتهی الارب چنانکه اشاره شد به این معنی و معنی قبلی و بعدی غطیله بتقدیم طاءبر یاء آمده و صاحب...
-
غیطلة
لغتنامه دهخدا
غیطلة.[ غ َ طَ ل َ ] (اِخ ) در معجم البلدان آمده : غیطلة و ذات اَسلام ، جایی از زمین یمامه در رحبةالهدار است . مخیس بن ارطاة گوید: تبدلت ذات اسلام فغیطلة - انتهی .
-
جستوجو در متن
-
غیاطل
لغتنامه دهخدا
غیاطل . [ غ َ طِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَیطَلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به غیطلة شود.
-
غطیلة
لغتنامه دهخدا
غطیلة. [ غ َطْ ی َ ل َ ] (ع مص ) صاحب منتهی الارب غطیله آورده ولی درست آن غیطلة به تقدیم یاء بر طاء است . رجوع به غیطلة و تاج العروس و اقرب الموارد و قطر المحیط شود.
-
درهم شدگی
لغتنامه دهخدا
درهم شدگی . [ دَ هََ ش ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) مخلوط بودن . درهم بودن .غیطلة. (از منتهی الارب ). و رجوع به درهم شدن شود.
-
غیطل
لغتنامه دهخدا
غیطل . [ غ َ طَ ] (ع اِ) ج ِ غَیطَلَة. بمعنی درختان انبوه درهم . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). رجوع به غَیطَل شود.
-
غیطل
لغتنامه دهخدا
غیطل . [ غ َ طَ ] (ع اِ) گربه . (منتهی الارب ). سِنَّور. (اقرب الموارد). || درختان انبوه و درهم . (از منتهی الارب ذیل غطل ). درختان و گیاهان درهم و انبوه . (از اقرب الموارد). صاحب منتهی الارب و تاج العروس غیطل را به این معنی جمع غیطلة آورده اند. رجوع...
-
خروش
لغتنامه دهخدا
خروش . [ خ ُ ] (اِ) بانگ وفریاد بی گریه . (از برهان قاطع) (لغت نامه ٔ اسدی ). غریو. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (صحاح الفرس ). فریاد. نفیر. نعره . غیه . آواز. داد. آوا. (یادداشت بخط مؤلف ). وعی . عائهة. صراخ . (منتهی الارب ) : چند بردارد این هریوه...
-
گاو
لغتنامه دهخدا
گاو. (اِ) ایرانی باستان : گاو ، پهلوی : گاو ، کردی : گا . افغانی : گوا . اُسِّتی : یگ ، قوگ (گاو ماده ). بلوچی : گک گکس (گاو، گاو ماده ، گاو نر). وخی : گیو ، گو . سریکلی : ژَئو .شغنی : ژائو . سنگلچی و منجی . گائو. یغنوبی ، گوا . (اساس اشتقاق اللغة ص ...