کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غَرَّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غَرَّ
فرهنگ واژگان قرآن
فريب داد (غرة به معناي غفلت در بيداري است ، و کلمه غرار به معناي غفلت با چرت و فتور است و غرور به معناي هر چيزي است که آدمي را فريب ميدهد ، چه مال باشد ، و چه جاه ، و چه شهوت ، و چه شيطان ، چيزي که هست بعضي از مفسرين کلمه غرور را به شيطان تفسير کردها...
-
واژههای مشابه
-
غر
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیعصمت، جلب، روسپی، فاحشه ۲. خصی ۳. عنین، ناتوان
-
غر
واژگان مترادف و متضاد
۱. غرولند، نق ۲. شکسته، فرورفته ۳. فتقدار، فتقی
-
غر
لغتنامه دهخدا
غر. [ غ َ ] (پسوند) (ظاهراً مبدل گر) پساوند در آخر بعض اسامی امکنه ، مانند وزاغر، کاشغر، خشاغر، شادغر.
-
غر
لغتنامه دهخدا
غر. [ غ َ ] (ص ) زن فاحشه و قحبه . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی ).زن فاحشه ، و آن را به تازی قحبه گویند : طمع چون بریدم من از مال خواجه زنش غر که خود را کم از خواجه داند. جهانگیری .حکیم سنائی غر بااول مفتوح به معنی قحبه و با اول مضموم به ...
-
غر
لغتنامه دهخدا
غر. [ غ َ رِن ْ ] (ع ص ) رجل غَر؛ مرد نیکومنظر. اصله غرو، ککتف . (منتهی الارب ).
-
غر
لغتنامه دهخدا
غر. [ غ َرر ] (اِخ ) جایگاهی است در دو روزه راه از هجر، راجز گوید: «فالغر ترعاه فجنبی جفر...». || نصر گوید: غر، آبی است از آن بنی عُقیل در نجد، و آن یکی از دو آب است که آنها را غران گویند. (از معجم البلدان ).
-
غر
لغتنامه دهخدا
غر. [ غ َرر ] (ع مص ) فریفتن و بیهوده امیدوار کردن کسی را. (منتهی الارب ). غرور.غِرَّة. (اقرب الموارد). || با دهانه ٔ تیغبا کسی چیزی کردن که شبیه قتل و ذبح باشد: غر فلان فلاناً؛ فعل به ما یشبه القتل و الذبح بغرار الشفرة. غرور. غِرَّة. (اقرب الموارد)....
-
غر
لغتنامه دهخدا
غر. [ غ ِ ] (اِ) جنباندن جزء یا تمام بدن از روی ناز، و با لفظ دادن استعمال می شود. (فرهنگ نظام ). رجوع به غر دادن و قر و قر دادن شود.
-
غر
لغتنامه دهخدا
غر. [ غ ِ ] (اِ) غر در میان قومی انداختن ؛همه را کشتن . ظاهراً از لفظ ترکی قرماق و قرلماق آمده است ، و غر افتادن نیز گویند به معنی وقوع کشتار.
-
غر
لغتنامه دهخدا
غر. [ غ ِررا ] (ع ص ) آنکه فریب خورد چون او را فریب دهند. ج ، اغرار. || جوان ناآزموده کار.(منتهی الارب ). جوان بی تجربه . مذکر و مؤنث آن یکسان است ، یقال : شاب غر و شابة غر و غرة. (از اقرب الموارد). مرد غافل و ناآزموده کار. (غیاث اللغات ). مردم صاحب...
-
غر
لغتنامه دهخدا
غر. [ غ ُ ] (ص ) دبه خایه . (برهان قاطع) (فرهنگ اسدی ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). خایه بزرگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). شخصی که خصیه اش بزرگ شده باشد. (برهان قاطع). مرضی است که خصیه از مقدار کلان شود، و گاهی این مرض در پوست گلو پیدا می شو...
-
غر
لغتنامه دهخدا
غر. [ غ ُرر ] (اِخ ) موضعی است به بادیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
غر
لغتنامه دهخدا
غر. [ غ ُرر ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَرّاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ج ِ اَغَرّ. (تاج العروس ). سفیدیهای پیشانی . (غیاث اللغات ). هر چیزی سفید را گویند عموماً و پیشانی سفید را خصوصاً. (برهان قاطع). || (مجازاً) بزرگان و مشاهیر. (غیاث اللغات ). مردم ...