غر. [ غ َ ] (ص ) زن فاحشه و قحبه . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی ).زن فاحشه ، و آن را به تازی قحبه گویند :
طمع چون بریدم من از مال خواجه
زنش غر که خود را کم از خواجه داند.
حکیم سنائی غر بااول مفتوح به معنی قحبه و با اول مضموم به معنی دبه خایه در این بیت آورده :
گشته پر باد سخت خایه ٔ غر
مانده پر آب و سست آلت غر .
غر اول به معنی دبه خایه و غر دوم به معنی زن فاحشه است .(از جهانگیری ). زن بدکار. جنده . زن تباهکار :
تو گر حافظ و پشت باشی مرا
به ذره نیندیشم از هر غری .
ای پسر گیتی زنی رعناست بس غر بافریب
فتنه سازد خویشتن را چون به دست آرد عزب .
در خم شد و گفت ای که ترا خواهر و زن غر
کس از پی زر تن چه نهد خوف و خطر بر.
هجو سهیل زین و زن غر همی کنم
یک هجو گفته دارم و دیگر نمیکنم .
گر شرط غری کردن بود آنکه تو کردی
پس بر همه غرهای جهان نیست غرامت .
جرم خورشید را چه جرم بدانک
شرق و غرب ابتدا شر است و غر است .
گفت ای غر تو هنوزی در لجاج
می نبینی این تغیر و ارتجاج .
|| (مجازاً)به معنی بددل . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). مردم بیدل را غردل خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). || در خطاب به مرد به معنی عنین و خصی و مخنث نیز آمده :
معذور است اگر با تو نسازد زنت ای غر
زآن گنده دهان تو و زآن بینی فرخند.
همچو چینی دلبری مهمان غر
بانگ چنگ و بربطی در پیش کر.
نیست لایق غزو نفس و مرد غر
نیست لایق مشک و عود و کون خر.
|| (اِ) مخفف غرد عربی به معنی خانه ٔ چوبین که تنها با لفظ باد استعمال شده ، به معنی خانه ٔ چوبین تابستانی :
که هر گه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو دوزخ شود بادغر.
رجوع به بادغر شود.
- بادغر ؛ خانه ٔچوبین تابستانی . مرکب از باد + غر مخفف غرد عربی به معنی خانه ٔ چوبین ، لیکن تنها با لفظ باد استعمال شود. رجوع به غر شود. (فرهنگ نظام ).
- مادرغر ؛ مادرجنده :
آن زن و مادرغر از این یافه ها
گفت سراسر هذیان و هدر.
زخم تبر هجو من ای مادرغر
دست پدرت برید و من سوزنگر.
چه بازیها کنی در پیش فرعون
تو با لجلاج مادرغر به یکجا.
کو که باشد هندی و مادرغری
که طمع دارد به خواجه دختری .
گفت من هم بیخبر بودم از آن
آگهم کردند این مادرغران .