کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غوت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غوت
/qut/
معنی
= فلاخن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غوت
لغتنامه دهخدا
غوت . (اِ) فلاخن ، و آن چیزی است که شبانان از پشم بافند و بدان سنگ اندازند. (از برهان قاطع)(انجمن آرا) (آنندراج ). سنگ انداز بود و آن را فلاخن نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). || گیاهی است مانند پنبه در غایت سبکی . (از برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج )...
-
غوت
لغتنامه دهخدا
غوت . [ غ ُ ] (اِخ ) غوط. تلفظی از گت . نام قومی از ژرمن . رجوع به گت و قاموس الاعلام ترکی شود.
-
غوت
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) فلاخن .
-
غوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qut = فلاخن
-
واژههای همآوا
-
قوت
واژگان مترادف و متضاد
آذوقه، توشه، جیره، خواربار، خوراک، خوردنی، طعام، غذا، مائده
-
قوت
واژگان مترادف و متضاد
۱. تاب، رمق، زور ۲. تسلط، توان، شدت، قدرت، نیرو، وسع
-
قوت
فرهنگ واژههای سره
نیرو
-
غوط
لغتنامه دهخدا
غوط. (ع اِ) ج ِ غَوط (در معنی اسمی ) و غاط. رجوع به غَوط و غاط شود.
-
غوط
لغتنامه دهخدا
غوط. [ غ َ ] (ع مص ) کندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غوط حفره ؛ کندن آن . (از اقرب الموارد). || درآمدن چیزی در چیزی . (منتهی الارب ). داخل شدن . فرورفتن .یقال : هذا رمل تغوط فیه الاقدام . غَیط. || غوط انساع دابه ؛ چسبیدن دوال و تنگ چارپا به شکم وی ...
-
غوط
لغتنامه دهخدا
غوط. [ غ ُ ] (اِخ ) غوت . معرب گت . نام قومی از ژرمن . رجوع به گت شود.
-
قوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قوّة] qovvat ۱. توان؛ نیرو؛ زور.۲. فیض خداوند.〈 قوت کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. زور زدن؛ نیرو به کار بردن.۲. (مصدر متعدی) قوی کردن.〈 قوت گرفتن: (مصدر لازم)۱. نیرو گرفتن؛ توانا شدن.۲. [مجاز] زیاد شدن.
-
قوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَقوات] qut خوراک؛ خوردنی؛ طعام؛ روزی.〈 قوت لایموت: خوردنی به قدری که کسی بخورد و از گرسنگی نمیرد.
-
قوت
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) خوردنی ، طعام .
-
قوت
فرهنگ فارسی معین
(قُ وَّ) [ ع . قوة ] (اِ.) 1 - توانایی ، قدرت . 2 - زور. ج قوی .