کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غنچه خوران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غنچه خوابیدن
لغتنامه دهخدا
غنچه خوابیدن . [ غ ُ چ َ / چ ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) بمعنی غنچه خسپیدن . (آنندراج ). رجوع به غنچه خسپیدن شود : راحت دنیا حجاب دیده ٔ بیدار نیست بر بساط گل چو شبنم غنچه میخوابیم ما.صائب (از بهار عجم ) (آنندراج ).
-
غنچه کردن
لغتنامه دهخدا
غنچه کردن . [ غ ُ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرشتن و گلوله کردن . گرد ساختن . مدور کردن : هیچ ندانم بچه شغل اندری ترف همی غنچه کنی یا شکر.ابوالعباس عباسی (از احوال و اشعار رودکی ص 1161).- غنچه کردن لب ؛ جمع کردن و مانند غنچه نمودن آنرا.
-
غنچه گشتن
لغتنامه دهخدا
غنچه گشتن . [ غ ُ چ َ / چ ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از جمع شدن و گرد آمدن و فراهم آمدن ، و با لفظدهان (یا دهن ) و کف نیز استعمال میشود : نقد ما چون زر گل در طبق افلاک است کف ما غنچه نگردد چوشود صاحب مال . شفیع اثر (از بهار عجم ذیل غنچه بودن ).|| ک...
-
غنچه نشستن
لغتنامه دهخدا
غنچه نشستن . [ غ ُ چ َ / چ ِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) غنچه خسپیدن . نشستن در حال فراهم کردن دست و پای خود، و این هنگام تأمل و تفکر باشد : فصل گل میگذرد بی قدح و جام مباش غنچه منشین گره خاطر ایام مباش . صائب (از بهار عجم ) (آنندراج ).رجوع به غنچه خسپ...
-
غنچه پیشانی
لغتنامه دهخدا
غنچه پیشانی . [ غ ُ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از بیدماغ و اخمه رو. (آنندراج ). آنکه ابروهای وی درهم و پیچدار باشد. عبوس . (ناظم الاطباء) : در رکاب برق دارد پای حسن نوبهارتا گلی در باغ داری غنچه پیشانی مباش . صائب (از آنندراج ).تازه رویان گلستان غنچ...
-
غنچه خاطر
لغتنامه دهخدا
غنچه خاطر. [ غ ُ چ َ / چ ِ طِ ] (ص مرکب ) تنگدل و منقبض . (بهار عجم ) (آنندراج ). مغموم . حزین . دلتنگ . ملول . (ناظم الاطباء) : غیر اگر نشکفد از شعر تر من سنجرغنچه خاطر نشوم کآن گل باغ حسد است .سنجر کاشی (از بهار عجم ) (آنندراج ).
-
غنچه خسپ
لغتنامه دهخدا
غنچه خسپ . [ غ ُ چ َ / چ ِ خ ُ ] (نف مرکب ) کنایه از کسی که بسبب بی پوششی دست و پای خود را جمع کرده بخوابد. چنانکه این حالت در مفلسان و تهیدستان ظاهر شود، و بعضی از فضلای شعرا کنایه از بچه ٔ لوند نوشته اند. (از بهار عجم ) (آنندراج ). آواره . رند خراب...
-
غنچه خندی
لغتنامه دهخدا
غنچه خندی . [ غ ُ چ َ/ چ ِ خ َ ] (حامص مرکب ) خندیدن غنچه وار : زهر برگ گل غنچه خندی کنم به تحسینش گل دسته بندی کنم .نورالدین ظهوری (از بهار عجم ).
-
غنچه خواب
لغتنامه دهخدا
غنچه خواب . [ غ ُ چ َ / چ ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) بمعنی غنچه خسپ . (بهار عجم ) (آنندراج ). رجوع به غنچه خسپ شود : در آن گلزار غنچه خواب خونریزهمه بالین و بستر خواب و خونریز.حکیم زلالی (از بهار عجم ).
-
غنچه دل
لغتنامه دهخدا
غنچه دل . [ غ ُ چ َ / چ ِ دِ ] (ص مرکب ) تنگدل و منقبض . غنچه خاطر. (بهار عجم ) (آنندراج ). رجوع به غنچه خاطر شود.
-
غنچه دهان
لغتنامه دهخدا
غنچه دهان . [ غ ُ چ َ / چ ِ دَ ] (ص مرکب ) زیبارویی که دهان وی بسان غنچه ٔ گل باشد. کنایه از معشوق و معشوقه . (از ناظم الاطباء). از اسماء محبوب . (آنندراج ) : کشت مرا دلش به کین ، هست لبش گوا بر این خامشی گواه بین ، غنچه دهان کیست او. خاقانی (دیوان چ...
-
غنچه دهن
لغتنامه دهخدا
غنچه دهن . [ غ ُ چ َ / چ ِ دَ هََ ] (ص مرکب ) بمعنی غنچه دهان . رجوع به غنچه دهان شود.
-
غنچه زار
لغتنامه دهخدا
غنچه زار. [ غ ُ چ َ / چ ِ ] (اِمرکب ) جایی که در آن غنچه ٔ بسیار روید : غنچه زاری شده از لخت جگر مژگانم تا چه آن نخل قد از آن گل رو آرد بار.درویش واله هروی (از آنندراج ).
-
غنچه شدن
لغتنامه دهخدا
غنچه شدن . [ غ ُ چ َ/ چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه ازجمع شدن و گرد شدن . (انجمن آرا) (از برهان قاطع). کنایه از خویش را فراهم آوردن . (آنندراج ) : عندلیبی که در خیال گل است هر کجا غنچه میشود چمن است . صائب (از بهار عجم ) (آنندراج ).|| متأمل شدن . تف...
-
غنچه لب
لغتنامه دهخدا
غنچه لب . [ غ ُ چ َ /چ ِ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه دهان وی تنگ و لبانش فراهم آمده بسان غنچه باشد. لقب محبوب و معشوق : ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی و ای ماه روزوش ز شبستان کیستی ؟ خاقانی .عنوان بود نمک چش مکتوب سربمهرزآن غنچه لب وظیفه ٔ من یک سخن بس است ....