کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غنچة کبک دری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غنچه خندی
لغتنامه دهخدا
غنچه خندی . [ غ ُ چ َ/ چ ِ خ َ ] (حامص مرکب ) خندیدن غنچه وار : زهر برگ گل غنچه خندی کنم به تحسینش گل دسته بندی کنم .نورالدین ظهوری (از بهار عجم ).
-
غنچه خواب
لغتنامه دهخدا
غنچه خواب . [ غ ُ چ َ / چ ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) بمعنی غنچه خسپ . (بهار عجم ) (آنندراج ). رجوع به غنچه خسپ شود : در آن گلزار غنچه خواب خونریزهمه بالین و بستر خواب و خونریز.حکیم زلالی (از بهار عجم ).
-
غنچه خوران
لغتنامه دهخدا
غنچه خوران . [ غ ُ چ َ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان طارم که پائین بخش سیردان شهرستان زنجان و در 43هزارگزی جنوب خاوری سیردان و 15هزارگزی باختر شوسه ٔ قزوین قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است . 151 تن سکنه دارد که بزبان ترکی سخن میگویند. از رود ...
-
غنچه دل
لغتنامه دهخدا
غنچه دل . [ غ ُ چ َ / چ ِ دِ ] (ص مرکب ) تنگدل و منقبض . غنچه خاطر. (بهار عجم ) (آنندراج ). رجوع به غنچه خاطر شود.
-
غنچه دهان
لغتنامه دهخدا
غنچه دهان . [ غ ُ چ َ / چ ِ دَ ] (ص مرکب ) زیبارویی که دهان وی بسان غنچه ٔ گل باشد. کنایه از معشوق و معشوقه . (از ناظم الاطباء). از اسماء محبوب . (آنندراج ) : کشت مرا دلش به کین ، هست لبش گوا بر این خامشی گواه بین ، غنچه دهان کیست او. خاقانی (دیوان چ...
-
غنچه دهن
لغتنامه دهخدا
غنچه دهن . [ غ ُ چ َ / چ ِ دَ هََ ] (ص مرکب ) بمعنی غنچه دهان . رجوع به غنچه دهان شود.
-
غنچه زار
لغتنامه دهخدا
غنچه زار. [ غ ُ چ َ / چ ِ ] (اِمرکب ) جایی که در آن غنچه ٔ بسیار روید : غنچه زاری شده از لخت جگر مژگانم تا چه آن نخل قد از آن گل رو آرد بار.درویش واله هروی (از آنندراج ).
-
غنچه شدن
لغتنامه دهخدا
غنچه شدن . [ غ ُ چ َ/ چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه ازجمع شدن و گرد شدن . (انجمن آرا) (از برهان قاطع). کنایه از خویش را فراهم آوردن . (آنندراج ) : عندلیبی که در خیال گل است هر کجا غنچه میشود چمن است . صائب (از بهار عجم ) (آنندراج ).|| متأمل شدن . تف...
-
غنچه لب
لغتنامه دهخدا
غنچه لب . [ غ ُ چ َ /چ ِ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه دهان وی تنگ و لبانش فراهم آمده بسان غنچه باشد. لقب محبوب و معشوق : ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی و ای ماه روزوش ز شبستان کیستی ؟ خاقانی .عنوان بود نمک چش مکتوب سربمهرزآن غنچه لب وظیفه ٔ من یک سخن بس است ....
-
غنچه وار
لغتنامه دهخدا
غنچه وار. [ غ ُ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بسان غنچه . مانند غنچه : نگیرد هیچکس در دامن محشر گریبانت اگر دامان خود را جمع سازی غنچه وار اینجا.صائب تبریزی .
-
برس غنچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) borsqonče میوۀ سرو کوهی.
-
غنچه پیشانی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) 1 - ترش رو، عبوس . 2 - زشت روی .
-
غنچه خاطر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . طِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) تنگدل ، ملول .
-
غنچه خسب
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خُ) (ص فا.) کسی که به سبب سرما و نبودن روانداز دست و پای خود را جمع کرده بخوابد.
-
برس غنچه
لغتنامه دهخدا
برس غنچه . [ ب ُ غ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) تخم سرو کوهی باشد و آن سیاه رنگ وفربه میشود سعوف آن کرم شکم را میکشد و آنرا بعربی جوزالابهل و ثمرةالعرعر خوانند. (برهان ) (آنندراج ).