کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غم خورک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غم خورک
/qamxorak/
معنی
= بوتیمار
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غم خورک
لغتنامه دهخدا
غم خورک . [ غ َ خوَ / خ ُ رَ ] (اِ مرکب ) نام جانوری است که او را بوتیمار نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). نام جانوری است که بر لب حوض وتالاب نشیند و از غم اینکه مبادا آب آن کم شود آب نمیخورد، و او را بوتیمار خوانند. (برهان قاطع). مرغی است از انواع مرغا...
-
غم خورک
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خُ رَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) پرنده ای ا ز راستة بلندپایان که جثه ای بزرگ دارد و دارای نوکی مخروطی شکل و طویل است و گردنی بلند و عاری از پر دارد. پاهایش نیز دراز است . در کنار مرداب ها و رودخانه ها زندگی می کند. حیوانی است گوشه گیر و محتاط .
-
غم خورک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (زیستشناسی) qamxorak = بوتیمار
-
واژههای مشابه
-
غَمٍّ
فرهنگ واژگان قرآن
اندوه و سختي (در آن معناي پوشش نيز هست ، گويا کربت و اندوه روي قلب را ميپوشاند )
-
غار غم
لغتنامه دهخدا
غار غم . [ رِ غ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زندان و بندخانه و گور و قبر گناهکاران باشد. (برهان ). زندان . بندخانه . محبس .
-
غم بردن
لغتنامه دهخدا
غم بردن . [ غ َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) غم خوردن . غمناک شدن : مبر گفت غم کآن کنم کت هواست بهر روی فرمان و رایت رواست . اسدی (گرشاسب نامه ).نظر گویند سعدی با که داری که غم با یار بردن غم نباشد.سعدی (طیبات ).
-
غم خوردن
لغتنامه دهخدا
غم خوردن .[ غ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) اندوه خوردن . غم بردن . غم کشیدن . انده کشیدن . غصه خوردن : که چون باد بر ما همی بگذردخردمند مردم چرا غم خورد. فردوسی .غمی بسیار خوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458).مخور غم فراوان ز روی خردکه کمتر زید آنکه ...
-
غم داشتن
لغتنامه دهخدا
غم داشتن . [ غ َ ت َ ] (مص مرکب ) غصه داشتن . || در اندیشه ٔ کسی یا چیزی بودن . اعتنا و توجه داشتن به چیزی یا کسی . باک داشتن از کسی یا چیزی : همه روز گر غمخوری غم مدارچو شب غمگسارت بود در کنار. سعدی (بوستان ).کو فرض خدا نمیگزارداز قرض تو نیز غم ندار...
-
غم زدودن
لغتنامه دهخدا
غم زدودن . [ غ َ زِ / زُ دو دَ ] (مص مرکب ) بردن غم و اندوه . تسلیت : غم از دل میزداید چون صباح عید رخسارت نماز عیدواجب میکند بر خلق دیدارت .صائب (از آنندراج ).
-
غم کردن
لغتنامه دهخدا
غم کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بمعنی غم خوردن . (آنندراج ) : هر کس بقدر طاقت خود میکند غمش آهن بقدر جذبه به آهن ربا رسید.نظیری (از آنندراج ).
-
غم کشیدن
لغتنامه دهخدا
غم کشیدن . [ غ َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن غم و اندوه . تحمل غم . رجوع به غم شود : به یک مرد از ایشان ز ما سیصد است بدین رزمگه غم کشیدن بد است . فردوسی .از دولت و سعادت او شادمان نشدهر دل که از نحوست ایام غم کشید. امیرمعزی (از آنندراج ).زین غم ...
-
غم گساردن
لغتنامه دهخدا
غم گساردن . [ غ َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) غم زدودن . غمخواری . رجوع به غم شود.
-
غم آباد
لغتنامه دهخدا
غم آباد. [ غ َ ] (اِ مرکب ) غمخانه . جای غم و اندوه : دوش با رطل گلین و می رنگین گفتم کز شما گشت غم آباد دل ویرانم .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 782).
-
غم آشام
لغتنامه دهخدا
غم آشام . [ غ َ ] (نف مرکب ) غمخوار. غم آشامنده . آنکه غم و اندوه خورد : امشب همه شب دل غم آشام لب بر لب آه آتشین داشت . طالب آملی (از آنندراج ).ز خون دیده باشد مایه دار اشک غم آشامان به آب خویش گردد آسیای گوهر غلطان . شیخ العارفین (از آنندراج ).غم آ...