کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلغل زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غلغل زدن
لغتنامه دهخدا
غلغل زدن . [ غ ُ غ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن با آواز. رجوع به غلغل شود. || بانگ و آواز برآوردن . شور و غوغا و فریاد برآوردن : بهار است و از شوق هر بلبلی به شاخ طرب میزند غلغلی .ملاطغرا (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
غلغل افتادن
لغتنامه دهخدا
غلغل افتادن . [ غ ُ غ ُ اُ دَ ] (مص مرکب ) شور و غوغا افتادن . داد و فریاد و های و هوی برخاستن : گر ضعیفی در زمین خواهد امان غلغل افتد در سپاه آسمان . مولوی .وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم . سعدی (خواتیم ).دی بوستان...
-
غلغل درافکندن
لغتنامه دهخدا
غلغل درافکندن . [ غ ُ غ ُ دَ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) یا غلغل درفکندن . شور و غوغا و بانگ و آواز برآوردن . فریاد و غوغا پدید آوردن : پلپلی چند را بر آتش ریزغلغلی درفکن به آتش تیز. نظامی .چو بلبل سرایان چو گل تازه روی ز شوخی درافکنده غلغل به کوی .سعدی (ب...
-
غلغل کردن
لغتنامه دهخدا
غلغل کردن . [ غ ُ غ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن با غلغل . جوشیدن با آواز. || شور و فریاد برآوردن . داد و فریاد کردن .
-
غلغل کنان
لغتنامه دهخدا
غلغل کنان . [ غ ُ غ ُ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) شور و غوغاکنان . در حال آواز برآوردن و فریاد کردن . هیاهوکنان : همیگفت غلغل کنان از فرح فمن دق باب الکریم انفتح .سعدی (بوستان ).
-
واژههای همآوا
-
غِل غِل زدن
لهجه و گویش تهرانی
گردیدن
-
جستوجو در متن
-
پلغ پلغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [عامیانه] poloqpoloq صدای جوشیدن و غلغل زدن مایعی غلیظ مانند آش و آبگوشت در دیگ.
-
غلغله
لغتنامه دهخدا
غلغله . [ غ ُ غ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ صوت ) شور و غوغا و فریاد و هایهوی بسیار. با لفظ زدن و افکندن و انداختن وافتادن استعمال میشود. (از آنندراج ). غریو. غلغل : و غلغله ٔ عشق به جانها میبود. (کشف الاسرار و عدة الابرار ج 10 ص 491). و چندانکه مردم بر ریگ سو...
-
کرنای
لغتنامه دهخدا
کرنای . [ ک َ ] (اِ مرکب ) آلت شنیدن کران . (یادداشت مؤلف ). || کرنا. نای بزرگ که آن را می نوازند و این مبدل به خرنای است و خربمعنی بزرگ و کلان بسیار مستعمل است . (آنندراج ). نوعی از نفیر. (ناظم الاطباء). شیپور. بوق . بوق جنگی . (لغت شاهنامه ) : برف...
-
جرس بستن
لغتنامه دهخدا
جرس بستن . [ ج َ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن زنگ بشتران هنگام حرکت کاروان : غلغل زنجیر مجنون ناقه را دارد برقص ساربان چندین جرس بیهوده برجمازه بست . فیضی اکبرآبادی .- جرس بر گلو بستن ؛ آماده ٔ سفر شدن . (مجموعه ٔ مترادفات ). پا برکاب . پا در رکاب ....
-
کاشانه
لغتنامه دهخدا
کاشانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) طرز. (اقرب الموارد). روق . (منتهی الارب ). رواق . بیت کالفسطاط. (اقرب الموارد). کاشان . خانه ٔ زمستانی . خانه . || دارالشفاء. || خانه ٔ کوچک . خانه ٔ محقر : آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال خزپوش و بکاشانه رو و صفه ٔ فروا...
-
جوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) juš ۱. (پزشکی) ضایعۀ پوستی به شکل دانههای ریز که از التهاب غدههای چربی پوست ناشی میشود.۲. (اسم مصدر) بههمبرآمدگی؛ اتصال؛ پیوند.۳. (صفت) در حال جوشیدن: آب جوش.۴. (اسم مصدر) [مجاز] هیجان؛ گرمی؛ جوشش.۵. (بن مضارعِ جوشیدن) = جوشیدن۶. جوشنده (د...