کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلصمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غلصمة
لغتنامه دهخدا
غلصمة. [ غ َ ص َ م َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بریدن غلصمه . (اقرب الموارد). || حلقوم گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرفتن غلصمه ٔ کسی . (از اقرب الموارد). || (اِ) گوشت پاره ٔ میان سر و گردن و تندی سر گلو و گلو سرخ یا سر خشکنای...
-
جستوجو در متن
-
غلصوم
لغتنامه دهخدا
غلصوم . [ غ ُ ] (ع اِ) به معنی غلصمة. (از ناظم الاطباء). در فرهنگهای معتبر دیده نشد. رجوع به غلصمة شود.
-
غلاصم
لغتنامه دهخدا
غلاصم . [ غ َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ غَلصَمَة. (اقرب الموارد) . اجزای گرداگرد حلق . (ناظم الاطباء). رجوع به غلصمة شود.
-
مطعمة
لغتنامه دهخدا
مطعمة. [ م ُ ع ِ م َ ] (ع اِ) سر حلقوم و تندی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غلصمة. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). و رجوع به غلصمة شود.
-
خشکنای
لغتنامه دهخدا
خشکنای . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) نای گلو را گویند و بعربی حلقوم . (برهان قاطع). مجرای نفس و سرفه است از درون و آن طبقاتی است غضروفی ، مَسحَط، سلجان ، مَزرَد، زُلقوم حَنجور، حَنجَرَه . (یادداشت بخط مؤلف ): تدکیم ؛ بسرخود در خشکنای کسی زدن . (منتهی الارب )...
-
ابنه
لغتنامه دهخدا
ابنه . [ اُ ن َ ] (ع اِ) دُژَک . (مهذب الاسماء). گره . عقده . || گره در رسن . || گره در چوب . || دُژَک نی ، یعنی گره آن . || دُژَک ساق ، یعنی قوزک آن . || سر حلقوم اشتر. غلصمه ٔ بعیر. || مرداستواررای . || دشمنی . عداوت . اِحن . حِقد.کین . کینه . || و...
-
اغلب عجلی
لغتنامه دهخدا
اغلب عجلی . [ اَ ل َ ع ِ ] (اِخ ) همان اغلب بن عمروبن عبیده ... شاعر راجز است . و ابیات زیر از اوست :جأوا بزوریهم و جئنا بالاصم شیخ لنا قد کان من عهد ارم یکر بالسیف اذ الرمح انحطم کهمة اللیث اذا ما اللیث هم کانت تمیم معشراً ذوی کرم غلصمة من الغلاصیم...
-
بریدن
لغتنامه دهخدا
بریدن . [ ب ُ دَ / ب ُرْ ری دَ ] (مص ) قطع کردن . (آنندراج ).جدا کردن . (ناظم الاطباء). جدا کردن با آلتی برنده چون کارد و غیره . (یادداشت دهخدا). اًبتات . اًترار.اجتباب . اجتذاذ. اجتزاز. احتئمام . اخترام . اختزال . اختضام . اختمام . اًخناب . اًرباذ. ...