کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غصه کاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غصه دار کردن
دیکشنری فارسی به عربی
احزن , حزن
-
غُصه و غَم
فرهنگ گنجواژه
ماتم.
-
غُصه و ماتم
فرهنگ گنجواژه
حُزن.
-
غٌصه و ملال
فرهنگ گنجواژه
غم.
-
غم و غصه
فرهنگ گنجواژه
حزن.
-
علی غصه خور
لهجه و گویش تهرانی
آدم حساس
-
جفا و غصه
فرهنگ گنجواژه
بی وفائی و ناراحتی.
-
رنج و غصه
فرهنگ گنجواژه
ناراحتی شدید.
-
درد و غصه
فرهنگ گنجواژه
ناراحتی.
-
جستوجو در متن
-
غم کاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] qamkāh کاهندۀ غم؛ آنکه یا آنچه از غم و غصۀ شخص بکاهد.
-
غم سوز
لغتنامه دهخدا
غم سوز. [ غ َ ] (نف مرکب ) آن که یا آنچه غم و اندوه را ببرد. غمزدا : گرچه غم سوز و غصه کاه است او [ شراب ]زو مخور کآب زیرکاه است او.اوحدی .
-
جامه ٔ کاغذین
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ کاغذین . [ م َ / م ِ ی ِ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )جامه ای که از کاغذ سازند. مرحوم دهخدا در امثال و حکم آورده اند: چنانکه از اشعار ذیل برمی آید گویا پوشیدن جامه ٔ کاغذین و نوشتن موضوع دادخواهی بر آن به نشانه ٔ استغاثه و تظلم پیشتر در ایران ...
-
گلشن
لغتنامه دهخدا
گلشن . [ گ ُ ش َ ] (اِ مرکب ) جای گل و این مرکب است از گل و شن که کلمه ٔ نسبت است . (غیاث ) (آنندراج ). مرادف گلستان . (آنندراج ). گلزار. (صحاح الفرس ) : نبید روشن چو ابر بهمن بنزد گلشن چرا نباری . رودکی .سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکست...
-
غم خوردن
لغتنامه دهخدا
غم خوردن .[ غ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) اندوه خوردن . غم بردن . غم کشیدن . انده کشیدن . غصه خوردن : که چون باد بر ما همی بگذردخردمند مردم چرا غم خورد. فردوسی .غمی بسیار خوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458).مخور غم فراوان ز روی خردکه کمتر زید آنکه ...
-
آب
لغتنامه دهخدا
آب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آن یکی از چهار عنصر قدماست و به عربی آن را ماء و بلال خوانند. و ابوحیّان و ابوالحیوة و ابوا...