کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غساک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غساک
معنی
(غَ) (اِ.) بوی بد.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غساک
لغتنامه دهخدا
غساک . [ غ َ ] (اِ) عشقه را گویند و آن گیاهی است که بر درختها پیچیده و خشک سازد. (برهان قاطع). عشقه که بر درخت پیچد. (فرهنگ رشیدی ). عشقه معرب غساک است ، واﷲ اعلم . (از آنندراج ) (انجمن آرا). پیچک . پیچه . داردوست کتوس (در بعضی از نقاط شمالی ایران )....
-
غساک
فرهنگ فارسی معین
(غَ) (اِ.) بوی بد.
-
جستوجو در متن
-
عشقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عشقَة] (زیستشناسی) 'ašaqe گیاهی با برگهای درشت و ساقههای نازک که به درخت میپیچد و بالا میرود؛ ازفچ؛ غساک؛ نویچ؛ جلبوب؛ دارسج.
-
پیچه
لغتنامه دهخدا
پیچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) لبلاب . (دهار). پیچک . (جهانگیری ). گیاهی که بر درخت پیچد و عربان لبلاب و عشقه گویندش . فرغند. غساک ، گیاهی که بیخ ندارد و بدرختی که درپیچد خشک گرداند. آن را غساک و فرغند و نویچ نیز گویند و بتازیش عشقه و لبلاب نامند و در هند...
-
غشیه
لغتنامه دهخدا
غشیه . [ غ ُش ْ ی َ ] (اِ) بوی بد دهان و آن را غساک و غشاک نیز گویند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 191 الف ).
-
رختن
لغتنامه دهخدا
رختن . [ رِ ت َ ] (مص ) مخفف ریختن : از دهان تو همی آید غساک پیر گشتی موی رختت از هباک . طیان .و رجوع به ریختن شود.
-
غساق
لغتنامه دهخدا
غساق . [ غ َ / غ َس ْ سا ] (ع اِ) سرد و گنده هرچه باشد. (منتهی الارب ).و منه قوله تعالی : «لایذوقون فیها برداً ولاشراباً الا حمیماً و غساقاً». (قرآن 24/78و 25). چیز سرد و گنده چون زرداب و ریم جراحت و جز آن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). البارد. و المنت...
-
غشاک
لغتنامه دهخدا
غشاک . [ غ َ ] (اِ) بوی گنده و بوی ناخوشی باشد که از دهان مردم آید و به عربی بخر گویند. (برهان قاطع) (از جهانگیری ). بوی ناخوش .(فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گنده و ناخوش . (اوبهی ). در فرهنگ اسدی به این معنی غساک آمده و ظاهراً غشاک مصحف آن ...
-
غژاک
لغتنامه دهخدا
غژاک . [ غ َ ] (اِ) بوی ناخوش و گنده که از دهان برآید، و آن را غشاک به شین معجمه نیز گفته اند. (آنندراج از فرهنگ فرنگ و کشف اللغات ). رایحه ٔ بد به طور مطلق . (از فرهنگ شعوری ). ظاهراً مصحف غشاک و غساک است : بر همه روی زمین میرود ار جسم بدش که سراپای...
-
پیچک
لغتنامه دهخدا
پیچک . [ چ َ ] (اِ مصغر) پیچ کوچک . پیچ خرد. || (اِ مرکب ) پیچ . داردوست . کتوس (در بعضی نقاط شمالی ایران ) . مهربانک . عشق پیچان . قسمی لبلاب . انواع گلها که بر درخت یا ستونی پیچیده و بالا روند. نوع گیاهها که بر درختان برروند و زینتی باشند. نامی که ...
-
گند
لغتنامه دهخدا
گند. [ گ َ ] (اِ) اوستا گئینتی (بوی متعفن )، پهلوی گند ، گندگ (گنده )، هندی باستان گندها (بو، عطر [ خوشبو ] )، افغانی گنده ، بلوچی گند (گل [ به کسر اول ] ، فضله )، گندک ، گندق (بد، شریر)، پارسی باستان گسته (بدی ، تنفرآور)، سریکلی قند . (از حاشیه ٔ بر...
-
آمدن
لغتنامه دهخدا
آمدن . [ م َ دَ ] (مص ) جیاءة. جیئه . اتو. اَتْی . اتیان . اَتْوَة. جَی ْء. (دهار). مَجی ٔ. ایاب . قدوم . مقابل رفتن و شدن و ذهاب : شیر خشم آورد و جست از جای خویش آمد آن خرگوش را آلغده پیش . رودکی .بدینجای از بهر او آمدم بکینه همی جنگجو آمدم . فردوسی...
-
طیان
لغتنامه دهخدا
طیان . [ طَی ْ یا ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن محمدبن یوسف بن اسحاق السخی (ظ: الشیخی ) الطیان الشاعر بالعجمیة. وی اهل قریه ٔ شیخ بوده . بیشتر اشعار او در سحق و مطاینه (ظ : مطایبه ) میباشد. دیوان وی در مرو شهرتی دارد. در آخر توبه کرد و دیگر دهان و زبان ب...
-
دهان
لغتنامه دهخدا
دهان . [ دَ ] (اِ) فم . (دهار) (ترجمان القرآن ). جوفی که در پایین صورت انسان و دیگر حیوانات واقع شده و از وی آواز و صوت خارج گشته و غذا و طعام را دریافت می کند. (ناظم الاطباء). قسمت مقدم و فوقانی لوله ٔ گوارشی که توسط لبها به خارج بازمی شود و در آن ا...