آمدن . [ م َ دَ ] (مص ) جیاءة. جیئه . اتو. اَتْی . اتیان . اَتْوَة. جَی ْء. (دهار). مَجی ٔ. ایاب . قدوم . مقابل رفتن و شدن و ذهاب :
شیر خشم آورد و جست از جای خویش
آمد آن خرگوش را آلغده پیش .
بدینجای از بهر او آمدم
بکینه همی جنگجو آمدم .
سوی بیشه ٔ شهر چین آمدند
به آمل بروی زمین آمدند.
با نعمت تمام بدرگاهت آمدم
امروز با گرازی و چوبی همی روم .
شاهد که با رفیقان آید بجفا کردن آمده است . (گلستان ). || شنیده شدن بوی . استشمام رائحه . مشموم شدن . برخاستن . منتشر گردیدن . ساطع بودن . فائح گشتن . مرتفع گردیدن بوی . نفح . نفاح . فوح . دمیدن بوی . دمیده شدن عطر و جز آن :
از گیسوی او نسیم مشک آید
وز زلفک او نسیم نسترون .
از زلف تو بوی عنبر و بان آید
زآن تنگ دهان هزار چندان آید.
ناید بوی عبیر و گل ز سماروغ .
از دهان تو همی آید غساک
پیر گشتی ریخت مویت از هباک .
چه سود چون همی ز تو گند آید
گر تو به نام احمد عطاری .
|| شدن . گشتن . گردیدن :
ازیرا کارگر نامد خدنگم
که بر بازو کمان سام دارم .
دانی که دل من که فکنده ست بتاراج
آن دو خط مشکین که پدید آمدش از عاج .
که یزدان پاک ازمیان گروه
برانگیخت ما را [ فریدون ] ز البرز کوه
بدان تا جهان از بد اژدها
بفرمان و گرز من آید رها.
بیامد خرامان و بردش نماز
ببر در گرفتش زمانی دراز
همی چشم و رویش ببوسید دیر
نیامد ز دیدار آن شاه سیر.
نهان بود چند از دم اژدها
نیامد بفرجام هم زو رها.
که روی زمین از بد اژدها
بشمشیر کیخسرو آمد رها.
قلم بساعتی آن کارها تواند کرد
که عاجز آید از آن کارها قضا و قدر.
نامه ها نبشته آمد و نسخت پیش برد [ استاد عبدالغفار ] . (تاریخ بیهقی ). لشکر منصور با رایت ما که بدین رباط رسد باید که وی اینجا بحاضر آید. (تاریخ بیهقی ). آنچه از خزانه برداشته اند... بدین معتمد سپارد تا بدان واقف شده آید. (تاریخ بیهقی ). باید نسخت آنچه با کدخدایش بگوزگانان فرستاده است از خزانه بدین معتمد داده آید. (تاریخ بیهقی ). فصلی بخط ما در آخر آن است که عبدوس را فرموده آمد. (تاریخ بیهقی ). و مصرح گفته آمده است که اگر آنچه مثال دادیم بنزد وی آن را امضا نباشد... ناچار ما را باز باید گشت . (تاریخ بیهقی ). خواستم [ سلطان مسعود ] این شادی بدل امیر برادر رسانیده آید. (تاریخ بیهقی ). چون از سرای عدنانی بگذشته آید باغیست بزرگ . (تاریخ بیهقی ). آنچه فرمودنی بود در هر باب فرموده آید. (تاریخ بیهقی ). و خمارتاش حاجب را نیز فرموده آمد. (تاریخ بیهقی ). از چند سال باز گریخته از برادر بمکران نشانده آید. (تاریخ بیهقی ). و امید می داشتیم که مگر سلطان مسعود وی [ امیرمحمد ] را بخواند سوی هرات و روشنائی پدیدار آید. (تاریخ بیهقی ). و وی را آرزوهای دیگر خیزد چنانکه فاداده آید یک ناحیت که خواست . (تاریخ بیهقی ). قوت پیغمبران معجزات آمد یعنی چیزها که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند. (تاریخ بیهقی ). و سه روز تعزیت ملکانه برسم داشته آمد. (تاریخ بیهقی ). رسولی نامزد کرد سوی بوجعفر پسر کاکو علاءالدوله و فرستاده آمد. (تاریخ بیهقی ). امیرالمؤمنین بشفاعت نامه ای نوشته بود تا صفاهان بدو بازداده آید. (تاریخ بیهقی ).
زمین آمد از اختران بهره مند
هم از هر سه ارکان ز چرخ بلند.
گهرچهره شد آینه شد نبید
که آید در او خوب و زشتی پدید.
نه ببر و نه گرگ آمد از وی رها
نه شیر و نه دیو و نه نر اژدها.
هر وعده و هر قول که کرد این فلک و گفت
آن وعده خلاف آمد و آن قول مزور.
ز مهر و کین تو ای کوه کین و مهر، جهان
توانگر آمد چون کوهسار از آتش و آب .
و کس ندانست که آن تیر از کجا آمد هرچند تجسس کردند پدید نیامد. (نوروزنامه ). و این کتاب را از برای فال خوب بر روی نیکو ختم کرده آمد. (نوروزنامه ). تدبیرهاش خطا آمد. (نوروزنامه ). در خواص چنان آورده اند که کودک خرد را چون بدارودان زرش شیر دهند آراسته سخن آید. (نوروزنامه ). و مثال این هم چنان است که مردی در حد بلوغ بر سر گنجی افتد. فرجی بدو راه یابد و در باقی عمر از کسب فارغ آید. (کلیله و دمنه ).و اگر مدت مقام دراز شود و بزیادتی حاجت افتد بازنمای تا دیگر فرستاده آید. (کلیله و دمنه ). در جمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند. (کلیله و دمنه ). اما کاه که علف ستور است خود بتبع حاصل آید. (کلیله و دمنه ). چند فائده ایشان را اندر آن حاصل آمد. (کلیله و دمنه ). مرا بکشید که از گوشت من هریسه نیکو آید. (چهارمقاله ). من که باکالنجارم تا بوقت اسفار سَبَقها بخواندیمی و در پی او نماز کردیمی و تا بیرون آمدمانی هزار سوار از مشاهیر و معاریف و ارباب حوائج و اصحاب عرایض بر در سرای او گرد آمده بودیمی . (چهارمقاله ). و معلوم شد که جگر بط چون پر طاوس وبال او آمد. (مرزبان نامه ). تا حقیقت معنی بر صورت دعوی گواه آمدی . (گلستان ). نه گرفتار آمدی بدست جوانی معجب خیره رای . (گلستان ).
بهمه حال اسیری که ز بندی برهد
سرخ روتر ز امیری که گرفتار آید.
بسمع رضا مشنو ایذای کس
و گر گفته آید بغورش برس .
و در افعال مرکبه ٔ ذیل نیز همه جا آمدن شدن باشد: باز جای آمدن . بخشم آمدن . پدید آمدن . پر آمدن (قفیز). پیدا آمدن . خواستار آمدن . رها آمدن . ستوه آمدن . سودمند آمدن . شاد آمدن . غالب آمدن . کارگر آمدن . کم آمدن . گرد آمدن .
|| کرده شدن :
ای شاه چه بود اینکه ترا پیش آمد
دشمنْت هم از پیرهن خویش آمد
از محنتها محنت تو بیش آمد
از ملک پدر بهر تو مندیش آمد.
k00l)_&tl;rb&tg;یکی چون معبد مطرب دویم چون زلزل رازی &tl;rb&tg;سیم چون ستّی زرین چهارم چون علی مکی .&tl;rb&tg;&tl;naps ssalc=tnedni&tg;منوچهری .&tl;naps/&tg;&tl;rb&tg;);">