کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غزل خوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دو بیتی و رباعی و قطعه و غزل و قصیده و مثنوی
فرهنگ گنجواژه
انواع شعر.
-
واژههای همآوا
-
غزلخوان
لغتنامه دهخدا
غزلخوان . [ غ َ زَ خوا / خا ] (نف مرکب ) کسی که پیاپی سرود خواند. غزل سرا. غزل گو. غزل پرداز. کنایه از مطرب است . (آنندراج ) : من غزل گوی توام تا تو غزلخوان منی ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال . فرخی .تا غزلخوان را بباید وقت خواندن از غزل نعت از زل...
-
جستوجو در متن
-
songsters
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آهنگسازان، غزل خوان، نغمه سرا، اواز خوان
-
songster
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آهنگساز، غزل خوان، نغمه سرا، اواز خوان
-
چامه گو
لغتنامه دهخدا
چامه گو. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) چامه گوی . گوینده ٔ شعر. شاعر. سخنسرا. آنکه سخن منظوم سراید و کلام با وزن و قافیه سازد. سرودگوی . تصنیف ساز. || سرودخوان . غزل خوان . تصنیف خوان ، آنکه شعر و غزل به آواز خواند. کسی که سرود و تصنیف و غزل با آهنگ موسیق...
-
خوان
لغتنامه دهخدا
خوان . [ خوا / خا ] (نف مرخم )مخفف خواننده و همواره بصورت مرکب استعمال میشود.- آفرین خوان ؛ آنکه تحسین کند. آنکه آفرین گوید : نظامی چو دولت در ایوان اوشب و روزباد آفرین خوان او. نظامی .بزرگان روم آفرین خوان شدندبر آن گوهری گوهرافشان شدند. نظامی .گزی...
-
شکربوسه
لغتنامه دهخدا
شکربوسه . [ ش َ ک َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بوسه ٔ شیرین و شکرین : بوسه ای از لب تو خواهم وشعر از لب توکه شکربوسه نگاری و غزل گوی غزال . فرخی .به یاد بوسه منه خوان خوردنی که بودتفاوتی ز شکربوزه تا شکربوسه .نزاری قهستانی .
-
پیرهن چاک
لغتنامه دهخدا
پیرهن چاک . [ رَ / پیرْ هََ ] (ص مرکب ) که پیراهن وی دریده باشد. || جامه بتن دریده از مستی . مست ِ دریده پیراهن : زلف آشفته و خوی کرده وخندان لب و مست پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی دردست نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان نیمشب مست ببالین من آمد بنشست ....
-
غزلخوان
لغتنامه دهخدا
غزلخوان . [ غ َ زَ خوا / خا ] (نف مرکب ) کسی که پیاپی سرود خواند. غزل سرا. غزل گو. غزل پرداز. کنایه از مطرب است . (آنندراج ) : من غزل گوی توام تا تو غزلخوان منی ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال . فرخی .تا غزلخوان را بباید وقت خواندن از غزل نعت از زل...
-
کحیل
لغتنامه دهخدا
کحیل . [ ک َ ] (ع ص ) کحیلة. سرمه دار. (از غیاث اللغات ). چشم باسرمه . (منتهی الارب ). چشم سرمه کشیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مکحول . بسرمه . بسرمه کرده . (یادداشت مؤلف ) : تا غزل خوان را بباید وقت خواندن در غزل نعت از زلف سیاه و وصف از ...
-
چامه گوی
لغتنامه دهخدا
چامه گوی . [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) شاعر. گوینده ٔ شعر و سخن منظوم . شاعر و سخنگوی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مدیحه سرا. غزل سرا. سرودساز. تصنیف ساز. || سرودگوی . آوازه خوان . کسی را نیز گویند که غزلی را به آواز خوش بخواند. (برهان ) (آ...
-
کمانور
لغتنامه دهخدا
کمانور. [ ک َمان ْ وَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای کمان است و کمان را بکار برد. (فرهنگ فارسی معین ). کماندار. صاحب کمان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همان خود و خفتان و کوپال اوی ز لشکر کمانور نبودی چنوی . فردوسی .پری کی بود رودساز و غزل خوان کمندافکن و ...
-
کمندافکن
لغتنامه دهخدا
کمندافکن . [ ک َ م َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) کمندافکننده . کمندانداز. آنکه کمند می اندازد. (ناظم الاطباء) : بیامد دمان پیش گردآفریدچو دخت کمندافکن او را بدید... فردوسی .به رستم چنین گفت کای نامدارکمندافکن و گرد و جنگی سوار. فردوسی .به کردار دریا زمین برد...
-
سرای
لغتنامه دهخدا
سرای . [ س َ ] (نف مرخم ) سَرا. سخن گوی و حرف زن که شاعر و قصه خوان باشد لیکن در این دو جا بدون ترکیب گفته نمیشود، همچو مدحت سرای و سخن سرای . (برهان ) : هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را. سعدی .- بربطسرای : چون در آو...