کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غر و غر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غر و غر
لغتنامه دهخدا
غر و غر. [ غ ُرْ رُ غ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) به معنی غرغر. (فرهنگ شعوری ). رجوع به غرغر شود.
-
واژههای همآوا
-
قروقر
فرهنگ فارسی معین
(قَ رُّ قُ) (اِصت . مر.) تندر، آسمان غرنبه .
-
غِر و غِر
فرهنگ گنجواژه
دلبری کردن.
-
غُر و غُر
فرهنگ گنجواژه
غریدن
-
جستوجو در متن
-
لنده دادن
لغتنامه دهخدا
لنده دادن . [ ل ُ دَ / دِدَ ] (مص مرکب ) در تداول مردم شیراز، ژکیدن . لنده زدن . دندیدن . غر و غر کردن . و رجوع به لُندیدن شود.
-
لند و لند
لغتنامه دهخدا
لند و لند. [ ل ُ دُ ل ُ ] (اِ مرکب ) غُر و غر. رجوع به لندلند و لندیدن شود.
-
لندیدن
لغتنامه دهخدا
لندیدن . [ ل ُ دی دَ ] (مص ) لندلند کردن . غر و غر کردن . غرغر کردن . لنده دادن . لنده زدن . نامفهوم کلماتی حاکی از ناخشنودی گفتن . ژکیدن . دندیدن . غرولند کردن . غرولند زدن . خودبه خود سخن گفتن از روی قهر و غضب و غصه . (برهان ).
-
غری
لغتنامه دهخدا
غری . [ غ ِ ] (ص نسبی ) شخص باغر. آنکه غر میدهد. رجوع به غر و قر شود.
-
قر شدن
لغتنامه دهخدا
قر شدن . [ ق ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غر شدن . رجوع به غر و غری شود. || فروشدن بعضی قسمتهای ظرف فلزین به واسطه ٔ تصادم با سنگی یا آجری و غیره .
-
منگه
واژهنامه آزاد
[monge] غرغر کردن ،غرغر، غر و لُند.
-
غرغره
لغتنامه دهخدا
غرغره . [ غ ُ غ ُ رَ ] (ص )دبه خایه . غرغر. غر. (برهان قاطع). رجوع به غر شود. بادخایه . بادگند. (از فرهنگ شعوری ). || (اِ) از روی قهر و غضب و زیر لب حرف زدن . غرغر. (برهان قاطع). غر. قرقر. لندلند. رجوع به غرغر و غر شود.- آسمان غرغره ؛ در تداول عوام ...
-
اغرار
لغتنامه دهخدا
اغرار. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج غِرّ. جوانان ناآزموده کار. مذکر و مؤنث در وی یکسان است . غرة: مؤنث . (آنندراج ) (منتهی الارب ). ج ِ غِرّ، بمعنی جوان بی تجربة و الشابة کذلک یقال : «شاب غر و شابة غر و غرة». (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردات کلمه شود.
-
رقيق
دیکشنری عربی به فارسی
نازک , باريک , لا غر , نزار , کم چربي , کم پشت , رقيق , کم مايه , سبک , رقيق و ابکي , کم جمعيت , بطور رقيق , نازک کردن , کم کردن , رقيق کردن , لا غر کردن , نازک شدن , کم پشت کردن