کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غریویدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غریویدن
/qarividan/
معنی
بانگ برآوردن؛ فریاد زدن؛ خروشیدن: ◻︎ غریویدن کوس گردونشکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵: ۹۶۷)، ◻︎ خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنجهای دراز (فردوسی: ۲/۳۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
cheer, rage
-
جستوجوی دقیق
-
غریویدن
لغتنامه دهخدا
غریویدن . [غ ِ ری دَ ] (مص ) فریاد زدن . شور و غوغا کردن . (برهان قاطع) (آنندراج ). آواز بلند برداشتن . (فرهنگ خطی متعلق به کتابخانه ٔ لغت نامه ). غریو کردن : غریویدن آمد ز توران سپاه ز سر برگرفتند گردان کلاه . فردوسی .شد آن انجمن زار و گریان بر اوبر...
-
غریویدن
فرهنگ فارسی معین
(غَ دَ) (مص ل .) 1 - فریاد زدن . 2 - نالیدن و گریستن .
-
غریویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] qarividan بانگ برآوردن؛ فریاد زدن؛ خروشیدن: ◻︎ غریویدن کوس گردونشکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵: ۹۶۷)، ◻︎ خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنجهای دراز (فردوسی: ۲/۳۹).
-
جستوجو در متن
-
برغریویدن
لغتنامه دهخدا
برغریویدن . [ ب َ غ ِری دَ ] (مص مرکب ) غریویدن . رجوع به غریویدن شود.
-
ناغریویدن
لغتنامه دهخدا
ناغریویدن . [ غ َ دَ ] (مص منفی ) مقابل غریویدن .
-
غریوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] qarivān ۱. خروشان؛ فریادکنان.۲. (قید) در حال غریویدن.
-
غرنگیدن
لغتنامه دهخدا
غرنگیدن . [ غ َ رَ دَ ] (مص ) غریویدن . رجوع به غریو شود. || غرنگ کردن . رجوع به غرنگ شود.
-
غو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غیو› [قدیمی] qa(e)v بانگ و آواز بلند؛ فریاد؛ خروش؛ غریو: ◻︎ غو دیدهبان باید از دیدگاه / کانوشه سر تاج گشتاسپشاه (فردوسی: ۵/۲۷۴)، ◻︎ برآمد ده و افکن و گیر و رو / غریویدن کوس پیکار و غو (اسدی: ۹۴).
-
غریونده
لغتنامه دهخدا
غریونده . [ غ ِ ری وَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از غریویدن . آنکه غریو کند. بانگ و فریاد برآورنده . شور و غوغا کننده . رجوع به غریو شود : ز بس کینه بهزاد آمد به زیرغریونده مانند غرنده شیر. فردوسی .ز پهلوی ره شیری آمد پدیدغریونده چون رعد در کوهسار.فرخ...
-
غریو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ غریویدن) qariv ۱. = غریویدن۲. (اسم) فریاد؛ خروش؛ بانگ بلند.۳. (اسم) بانگ و فریاد از روی خشم: ◻︎ تهمتن چو بشنید گفتار دیو / برآورد چون شیر جنگی غریو (فردوسی: ۳/۲۹۶).〈 غریو برآوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] =〈 غریو کردن〈 غریو برکش...
-
غریوان
لغتنامه دهخدا
غریوان . [ غ ِ ری ] (نف ، ق ) نعت فاعلی از مصدر غریویدن . فریادکنان و بانگ زنان . (برهان قاطع). شورکننده . (غیاث اللغات ). شورکننده و فریادکنان . (آنندراج ). غریونده . غریوکننده . بانگ و فریاد برآرنده . غوغاکننده : غریب نآیدش از من غریو گر شب و روزبن...
-
درد خوردن
لغتنامه دهخدا
درد خوردن . [ دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن درد. تحمل درد : یکی را همه ساله رنج است و دردپشیمانی و درد بایدش ْ خورد. فردوسی .تا وصل ترا هجر تو ای ماه فروخورددردی نشناسم که دوصد بار نخوردم . فرخی .همی خور می از بن مخور هیچ دردکه می سرخ دارد دو...
-
غو
لغتنامه دهخدا
غو. [ غ َ / غ ِ ] (اِ) نعره کشیدن . (فرهنگ اسدی ). نعره . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). بانگ .فریاد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). صدای سخت بلندباشد مانند فریادی که بهادران در روز جنگ کنند. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع). با «گف » کردی بمعنی تهدید مقایس...
-
پیچش
لغتنامه دهخدا
پیچش . [ چ ِ ] (اِمص ) عمل پیچیدن . پیچیدگی . گردش . تابیدگی . انحراف . کجی . گشتگی از سویی . خمیدگی بجانبی : عوا چهار ستاره اند از شمال سوی جنوب رفته و به آخر پیچش دارند چون صورت حرف لام . (التفهیم ).تراست اکنون بر کوه پیچش تنین چنانکه بودت در بحرتا...