کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غریوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غریوان
/qarivān/
معنی
۱. خروشان؛ فریادکنان.
۲. (قید) در حال غریویدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غریوان
لغتنامه دهخدا
غریوان . [ غ ِ ری ] (نف ، ق ) نعت فاعلی از مصدر غریویدن . فریادکنان و بانگ زنان . (برهان قاطع). شورکننده . (غیاث اللغات ). شورکننده و فریادکنان . (آنندراج ). غریونده . غریوکننده . بانگ و فریاد برآرنده . غوغاکننده : غریب نآیدش از من غریو گر شب و روزبن...
-
غریوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] qarivān ۱. خروشان؛ فریادکنان.۲. (قید) در حال غریویدن.
-
واژههای مشابه
-
غریوان شدن
لغتنامه دهخدا
غریوان شدن . [ غ ِ ری ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . شور و غوغا کردن . غریوبرآوردن . غریو کردن . رجوع به غریو شود : پس تل درون ، هر سه پنهان شدنداز اندیشه ٔ جان غریوان شدند. فردوسی .ز صندوق پیلان خروشنده نای غریوان شده زنگ و کوس و درای .ا...
-
جستوجو در متن
-
نفیرکنان
لغتنامه دهخدا
نفیرکنان . [ ن َ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) غریوان . فریادکنان . خروشان : خروشان و نفیرکنان از پیش حاکم بازگشت . (سندبادنامه ص 293).
-
نعره کنان
لغتنامه دهخدا
نعره کنان . [ ن َ رَ / رِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) نعره زنان . خروشان و غریوان : نعره کنان چون نمک بر آتشم ایراغم نمکم بر دل فگار برافکند.خاقانی .
-
میان جا
لغتنامه دهخدا
میان جا. (اِ مرکب ) مرکز. وسط. || کنایه است از مرکز زمین ، و قدما معتقد بودند کعبه مرکز زمین است : کعبه همچون شاه زنبوران میانجا معتکف عالمی گردش چو زنبوران غریوان آمده .خاقانی .
-
مویه کنان
لغتنامه دهخدا
مویه کنان . [ مو ی َ / ی ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال مویه کردن . در حال موییدن . گریه کنان . (از یادداشت مؤلف ) : نمودی به من پشت همچون زنان برفتی غریوان و مویه کنان .فردوسی .و رجوع به مویه و مویه کردن و مویه گر شود.
-
مزدور دیوان
لغتنامه دهخدا
مزدور دیوان . [ م ُ رِ دی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مزدور دیو : ز دونی و ز نادانی چنین مزدور دیوان شدو گرنه ارسلان خاص است دین را نفس انسانی . سنائی .بسا آسیا کو غریوان بودچو بینند مزدور دیوان بود. نظامی .و رجوع به مزدور دیو در تمام معانی شود.
-
ارمانیان
لغتنامه دهخدا
ارمانیان . [اِ ] (اِخ ) ج ِ ارمانی ، منسوب به ارمان : ز پرده درآمد یکی پرده داربنزدیک سالار شد هوشیارکه بر در بپایند ارمانیان سر مرز ایران و تورانیان همی راه جویند نزدیک شاه ز راه دراز آمده دادخواه ...برفتند یکسر بنزدیک شاه غریوان و گریان و فریادخواه...
-
دباب
لغتنامه دهخدا
دباب . [ دَ ] (اِ) لواطت و اغلام . (غیاث ) : چندانکه ببالین تو گریان و غریوان شبها به دباب آمدم ای خفته ٔ بیدار. سوزنی .شراب پر خورد و مست خسبد و خیزدگهی دباب کسی را و گه کسی او را. سوزنی .بهوشیاری شرم آیدش بخسبد مست دباب خیز مر او را چو ناتوان بیندگ...
-
نعره زنان
لغتنامه دهخدا
نعره زنان . [ ن َ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) فریادکنان . (ناظم الاطباء). غریوان : گرازان و چون شیر نعره زنان سمندش جهان و جهان را کنان . فردوسی .هر شب به سیر کویش از کوچه ٔ خرابات نعره زنان برآیم یعنی که مست اویم . خاقانی .نیمشبی سیمبرم نیم مست...
-
دعد
لغتنامه دهخدا
دعد. [ دَ ] (اِخ ) نام زنی است ، و آن منصرف و غیرمنصرف آید. (از اقرب الموارد). دعد و رباب ، دو معشوقه ٔ مثلی عرب یا عاشق و معشوقه ای از آنان .(امثال و حکم دهخدا). یکی از زنان معروف عرب . در ادب فارسی وی را عاشق ، و رباب را (که آن هم اسم زنی بوده ) مع...
-
فریادخواه
لغتنامه دهخدا
فریادخواه . [ ف َرْ خواه / خاه ] (نف مرکب ) مستغیث . آنکه داد خواهد. شاکی . عارض . (از یادداشتهای مؤلف ). دادخواه . که عدل و نصفت خواهد : چو بشنید گفتار فریادخواه به درد دل اندر بپیچید شاه . فردوسی .برفتند یکسر بنزدیک شاه غریوان و گریان و فریادخواه ...