کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غریو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غریو
/qariv/
معنی
۱. = غریویدن
۲. (اسم) فریاد؛ خروش؛ بانگ بلند.
۳. (اسم) بانگ و فریاد از روی خشم: ◻︎ تهمتن چو بشنید گفتار دیو / برآورد چون شیر جنگی غریو (فردوسی: ۳/۲۹۶).
〈 غریو برآوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] =〈 غریو کردن
〈 غریو برکشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] =〈 غریو کردن
〈 غریو داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] =〈 غریو کردن
〈 غریو کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] بانگ و فریاد برآوردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو
دیکشنری
applause, clamor, ejaculation, hubbub, roaring, shout, uproar, whoop
-
جستوجوی دقیق
-
غریو
واژگان مترادف و متضاد
افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو
-
غریو
لغتنامه دهخدا
غریو. [ غ ِ وْ ] (اِ صوت ) شور و فریاد و بانگ و غوغا. (برهان قاطع). شور و غوغا. (غیاث اللغات ). اسم مصدر است از غریویدن و با غریدن از یک ریشه می باشد. (از فرهنگ نظام ). بانگ و فریاد. و غیو مخفف آن است . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بانگ و خ...
-
غریو
فرهنگ فارسی معین
(غَ) (اِ.) 1 - فریاد، صدای غرش ، صدای بم و گنگ بسیار بلند. 2 - گریه و زاری . 3 - نوایی است از موسیقی .
-
غریو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ غریویدن) qariv ۱. = غریویدن۲. (اسم) فریاد؛ خروش؛ بانگ بلند.۳. (اسم) بانگ و فریاد از روی خشم: ◻︎ تهمتن چو بشنید گفتار دیو / برآورد چون شیر جنگی غریو (فردوسی: ۳/۲۹۶).〈 غریو برآوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] =〈 غریو کردن〈 غریو برکش...
-
غریو
دیکشنری فارسی به عربی
ازدهار
-
غریو
واژهنامه آزاد
(بختیاری) غَریو؛ غریب، بیگانه.
-
غریو
واژهنامه آزاد
فریاد
-
واژههای مشابه
-
غریو برآمدن
لغتنامه دهخدا
غریو برآمدن . [ غ ِ وْ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآمدن . رجوع به غریو شود : چو رعد خروشان برآمد غریوبرهنه سپاهی به کردار دیو. فردوسی .ز ترکان برآمد سراسر غریوسواران برفتند برسان دیو. فردوسی .بدیشان نماند از غم عشق تیوبه یک ره ز هر دو برآم...
-
غریو برآوردن
لغتنامه دهخدا
غریو برآوردن . [ غ ِ وْ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . شور و غوغا کردن . غریو برزدن . غریو برکشیدن . رجوع به غریو شود : غریوی برآورد برسان شیربسی دشمن آورد چون گور زیر. دقیقی .سیاوش ز گاه اندرآمد چو دیوبرآورد بر چرخ گردان غریو. فردوسی ...
-
غریو برخاستن
لغتنامه دهخدا
غریو برخاستن . [ غ ِ وْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برخاستن . شور و غوغا بلند شدن . غریو برآمدن . رجوع به غریو شود : چون بلال در مسجد آمد غریو از میان صحابه برخاست . (قصص الانبیاء ص 236). هیچ روز مردم در جماعت و انصار چندان نگریسته بودند که آن ...
-
غریو برزدن
لغتنامه دهخدا
غریو برزدن . [ غ ِ وْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . شور و غوغا کردن . غریو برآوردن . غریو برکشیدن . رجوع به غریو شود : سپهدار کاکوی برزد غریوبه میدان درآمد به مانند دیو.فردوسی .
-
غریو برکشیدن
لغتنامه دهخدا
غریو برکشیدن . [ غ ِ وْ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . شور و غوغا کردن . غریو برآوردن . غریو برزدن . رجوع به غریو شود : برنشسته هزار دیو به دیوازدر و دشت برکشیده غریو. نظامی .سواران ایران به کردار دیودمان از پسش برکشیده غریو. فر...
-
غریو داشتن
لغتنامه دهخدا
غریو داشتن . [ غ ِ وْ ت َ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . شور و غوغا کردن . غریو کردن . غریو برآوردن . غریو برزدن . غریو برکشیدن . رجوع به غریو شود : فتادند بر خاک بیهوش و تیوهمی داشتند از غم دل غریو. اسدی (گرشاسب نامه ).بی آب دیده بر طرف جویبارگ...
-
غریو کردن
لغتنامه دهخدا
غریو کردن . [ غ ِ وْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . غریو برزدن .غریو برکشیدن . غریو داشتن . رجوع به غریو شود : بچه را به صحرا انداختم ، به سوی مادر بدوید و غریو کردند و هر دو برفتند سوی دشت . (تاریخ بیهقی ).جملگی نقش دیو میکردندپس ز بیمش ...