غریو کردن . [ غ ِ وْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . غریو برزدن .غریو برکشیدن . غریو داشتن . رجوع به غریو شود : بچه را به صحرا انداختم ، به سوی مادر بدوید و غریو کردند و هر دو برفتند سوی دشت . (تاریخ بیهقی ).
جملگی نقش دیو میکردند
پس ز بیمش غریو میکردند.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.