کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غرقه گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غرقه گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ‹غرقهگه، غرقگاه› [قدیمی] qarqegāh جای غرق شدن.
-
غرق،غرقه
لهجه و گویش تهرانی
مملو،آغشته
-
immersion freezer
یخزن غرقهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] یخزنی که در آن مادۀ غذایی با غوطهور شدن در یک مایع سرد منجمد میشود
-
غرقه به خون
لغتنامه دهخدا
غرقه به خون . [ غ َ ق َ / ق ِ ب ِ ] (ص مرکب )فرورفته به خون . درخون فرورفته . خون آلود : از اسب اندرافتاد آنگه نگون به خواری و زاری و غرقه به خون . فردوسی .دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باددشمن دل سیاه تو غرقه به خون چون لاله باد.حافظ.
-
dip coat
پوشۀ غرقهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی، قطعات و اجزای خودرو، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] پوششی همهگیر و کامل که با فروبردن قطعه در ظرف حاوی مادۀ پوششی مایع بر آن تشکیل میشود
-
غرقه به خون
لهجه و گویش تهرانی
آغشته به خون
-
جستوجو در متن
-
محو شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. از بینرفتن، زدوده شدن، زایل شدن، معدوم شدن، منهدم شدن، زوال یافتن ۲. مدهوش شدن ۳. مجذوب شدن ۴. غرقه گشتن، غرق شدن
-
گرد چیزی گردیدن
لغتنامه دهخدا
گرد چیزی گردیدن . [ گ ِ دِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) دور چیزی گشتن . تطویف . طوف . عَکف . (منتهی الارب ) : گرد گرداب مگرد ای بت نامخته شناکه شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری . لبیبی .و رجوع به گرد چیزی گشتن شود.
-
مغمور
لغتنامه دهخدا
مغمور. [ م َ ] (ع ص ) پوشیده در آب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).- مغمور چیزی شدن (گشتن ) ؛ محاط در آن شدن . مشمول آن شدن . فروگرفته شدن با آن : خاص و عام و لشکر و رعیت مغمور انعام و مشمول اکرام او گشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 ته...
-
آشنا
لغتنامه دهخدا
آشنا. [ ش ْ / ش ِ ] (اِ) آشناه . شنا. شناو. شناه . شناوری . سباحت . آب بازی : آشنا ورزمی ز اشک دو چشم اگرم چشم آشنا باشد. مسعودسعد.هر وهم که هست کی توانددر بحر مدیحت آشنا کرد؟ مسعودسعد.مانند زنگئی که بر آتش همی طپدزلفش در آب دیده همی کرد آشنا. معزی ....
-
آشنایی
لغتنامه دهخدا
آشنایی . [ ش ْ / ش ِ ] (حامص ) آشنائی . تعارف . معارفه . معرفت . عرفان . شناخت . شناسائی . قرب . نزدیکی . الفت . انس . استیناس . مقابل بیگانگی : از ایران و توران جدایی نبودکه با جنگ و کین آشنایی نبود. فردوسی .نه من با پدر بیوفایی کنم نه با اهرمن آشنا...
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ ِ ] (اِ) دور و حوالی . اطراف . (از برهان ). گرد و فراهم ودور چیزی . (آنندراج ). پیرامون . پیرامن : زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردارنگر نگردی از گرد او که گرم آیی .شهید.تا کی دوم از گرد درِ توکاندر تو نمی بینم چربو. شهید.ای لک ار ناز خواهی و ن...
-
کرانه
لغتنامه دهخدا
کرانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی کران باشد که کنار است . (برهان ). طرف . جانب . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (ترجمان القرآن ). حاشیه . (یادداشت مؤلف ). کناره . (صحاح الفرس ). گوشه . مقابل میانه . شفا.حرف . (ترجمان القرآن ) (یادداشت مؤلف ). خ...
-
آسیا
لغتنامه دهخدا
آسیا. (اِ) دستگاهی خرد کردن و آرد کردن حبوب یا گچ و آهک و مانند آن ، یا گرفتن روغن و شیره ٔ نبات و جز آن را. رحی . طاحونه . آس .آسیاو. این کلمه بر همه ٔ انواع از بادی و آبی و دستی و ستوری اطلاق شود : و ایشان را [ مردم سیستان را ] آسیاها است بر باد سا...
-
آب
لغتنامه دهخدا
آب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آن یکی از چهار عنصر قدماست و به عربی آن را ماء و بلال خوانند. و ابوحیّان و ابوالحیوة و ابوا...