کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غرق،غرقه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غرق
لغتنامه دهخدا
غرق . [ غ َ ] (ع مص ) مأخوذ از غَرَق ، به معنی در آب فرورفتن . آب از سر گذشتن . فارسیان غرق به سکون ثانی به معنی در آب فرورفتن استعمال می کنند و در بعضی جاها قید از سر تا قدم نیز کرده اند.(از آنندراج ). مشهور و مستعمل به سکون راء است . (غیاث اللغات ...
-
غرق
لغتنامه دهخدا
غرق . [ غ َ رِ ] (ع ص ) غرقه شده . (منتهی الارب ). غرق شده . (آنندراج ). غریق . (غیاث اللغات ). غرق شونده . آنکه آب از سر وی گذرد : توئی که چشمه ٔ خورشید بارها گشته ست ز شرم خاطر پاکت غرق میان عرق . کمال اسماعیل (از آنندراج ).|| آنکه از شیر اندکی برگ...
-
غرق
لغتنامه دهخدا
غرق . [ غ َرَ ] (ع مص ) غرق شدن و آب از سر کسی گذشتن . (منتهی الارب ). فرورفتن در آب و از سر گذشتن آب و غیره . و مشهور و مستعمل به سکون «را» است . (غیاث اللغات ). غرق شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : حتی اذا ادرکه الغرق قال آمنت . (قرآن 90/10). مستغر...
-
غرق
لغتنامه دهخدا
غرق . [ غ ِ رِ ] (اِصوت ) در تداول شیرازیان ، آواز شکستن چوب و استخوان و امثال آنها. قاف مبدل غین است . (از فرهنگ نظام ).
-
غرق
لغتنامه دهخدا
غرق . [ غ ُ رَ ] (اِخ ) شهری است به یمن مر همدان را. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). شهری است در یمن از برای قبیله ٔ همدان . (شرح قاموس ).
-
غرق
لغتنامه دهخدا
غرق . [ غ ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ غُرقَة. (منتهی الارب ). رجوع به غرقة شود.
-
غرق
لغتنامه دهخدا
غرق . [ غ ُ رُ ] (ترکی ، اِ) جایی که آن را خلوت کنند. غُروق . قُرُق . قُروق . حمی . رجوع به قرق شود.
-
غرق
فرهنگ فارسی معین
(غُ رُ) [ تر. ] (اِ.) نک قرق .
-
غرق
فرهنگ فارسی معین
(غَ رْ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - در آب فرو رفتن ،خفه شدن . 2 - کنایه از: محو چیزی شدن ، بی نهایت جذب چیزی شدن .
-
غرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غرَق] qarq ۱. فرو رفتن در آب؛ غوطهور شدن.۲. خفه شدن در آب.۳. (صفت) انباشته؛ آغشته؛ محصور: زن غرق در طلا و جواهر بود.۴. (صفت) ویژگی کسی که کاملاً به چیزی یا کسی توجه دارد: غرق مطالعه بودم.۵. (صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی کسی که کاملاً...
-
غَرَقُ
فرهنگ واژگان قرآن
غرق شدن
-
غرق
دیکشنری فارسی به عربی
حطام السفينة
-
غرق
واژهنامه آزاد
فرورفتن
-
drowned atoll
غرقهخوست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی] خوستی که در زیر سطح آب قرار دارد
-
drowned beach
غرقهساحل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی] ساحلی که به علت افزایش سطح آب دریا یا نشست ساحل، در زیر آب فرورفته باشد