کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غرغر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غرغر
/qarqar/
معنی
=غَرغَره: ◻︎ ز بس چونوچرا کاندر دلم خاست / رسید از خیرگی جانم به غرغر (ناصرخسرو: لغتنامه: غرغر)، ◻︎ قصه چه کنم ز درد بیماری / شیرینجانم رسیده با غرغر (مسعودسعد: ۲۳۷).
〈 جان به غرغر رسیدن: [قدیمی، مجاز] جان به لب رسیدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اعتراض، قرولند، لندش، نقنق
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غرغر
واژگان مترادف و متضاد
اعتراض، قرولند، لندش، نقنق
-
غرغر
لغتنامه دهخدا
غرغر. [ غ ِ غ ِ ] (اِ صوت ) آوازی که از دولاب هنگام آب کشیدن بیرون می آید. (فرهنگ نظام ). || بانگ چرخ عرابه . || مجازاً حرف زدن کسی بسیار و بیجا. (از فرهنگ نظام ).
-
غرغر
لغتنامه دهخدا
غرغر. [ غ ِ غ ِ ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ). گیاهی بهاری و مطبوع است و جز در کوه نروید و برگ آن شبیه به برگ خزامی (خیری صحرائی ) و گل آن سبز است . (از تاج العروس ). || ماکیان حبشی . یا ماکیان دشتی . (منتهی الارب ) . ماکیان بیابانی . (مقدمةالا...
-
غرغر
لغتنامه دهخدا
غرغر. [ غ ُ غ ُ ] (ص ) دبه خایه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ). شخصی که خصیه ٔ او بزرگ و پرباد شده باشد و به عربی مفتوق خوانند. (برهان قاطع). کسی که خایه ٔ او ورم داشته باشد و صدا کند. (آنندراج ) (از انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). و...
-
غرغر
لغتنامه دهخدا
غرغر.[ غ َ غ َ ] (اِ) غلطک ، و آن چیزی است از چوب که ریسمان بر بالای آن اندازند و دلو آب و امثال آن را از چاه و غیره به مدد آن کشند. (برهان قاطع). چرخی که ریسمان را بر آن بکشند. (غیاث اللغات ). غلتکی که جولاهان ریسمان بر آن اندازند و کشند مانند غلتکی...
-
غرغر
فرهنگ فارسی معین
(غَ غَ) (اِ.) گلو، ابتدای گلو از طرف دهان .
-
غرغر
فرهنگ فارسی معین
(غُ غُ) (اِمر.) سخنی که زیر لب از روی خشم گفته شود.
-
غرغر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خرخر› (زیستشناسی) [قدیمی] qarqar =غَرغَره: ◻︎ ز بس چونوچرا کاندر دلم خاست / رسید از خیرگی جانم به غرغر (ناصرخسرو: لغتنامه: غرغر)، ◻︎ قصه چه کنم ز درد بیماری / شیرینجانم رسیده با غرغر (مسعودسعد: ۲۳۷).〈 جان به غرغر رسیدن: [قدیمی، مجاز] ...
-
غرغر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] qerqer پرندهای صحرایی با دمی کوتاه و شبیه طاووس یا تذرو؛ مرغ شاخدار.
-
غرغر
دیکشنری فارسی به عربی
تمتم
-
واژههای مشابه
-
غرغر کردن
لغتنامه دهخدا
غرغر کردن . [ غ ُ غ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آهسته سخن گفتن از سر خشم . غر زدن . (فرهنگ نظام ). سخن گفتن اعتراض آمیز.لندیدن . ژکیدن . ناخشنودی نمودن با کلماتی نامفهوم . لندلند کردن . قرقر کردن . رجوع به غرغر و قرقر شود.
-
غرغر کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تذمر , تمتم , حقد , هدير
-
واژههای همآوا
-
قرقر
لغتنامه دهخدا
قرقر. [ ق َ ق َ ] (اِخ ) نام جد ابومحمد عبداﷲبن عمربن احمدبن قرض حافظ راوی است . وی از علی بن محمدبن منصور هاوی روایت کند و ابوالحسین محمدبن احمدبن جمیع غسانی از او روایت دارد. (انساب سمعانی ).