کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غداً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قحاف
لغتنامه دهخدا
قحاف . [ ق ِ ](ع اِ) کاسه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در مثل گویند: الیوم قحاف و غداً نقاف ؛ ای الشرب بالقحاف ؛ یعنی امروز شراب نوشی و فردا سرشکستگی . (منتهی الارب ). || (مص ) سخت نوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ربیعة السلمی . مکنی به ابی عبداﷲ. صحابیست . ابوعبدالرحمان عبداﷲ که از تابعین است فرزند او است و از این روی مکنی به ابوعبداﷲ است . ابن حبان و ابن مندة و خطیب از طریق وهب بن معاویه از عبداﷲبن حبیب ابوعبدالرحمان نقل کرده اند که...
-
غدو
لغتنامه دهخدا
غدو. [ غ َدْوْ ] (ع مص ) آمدن کسی را بامداد:غدا علیه غَدواً و غُدُوَّاً و غُدوةً. (منتهی الارب ). غدا علیه غَدواً، کما فی المحکم ... بکر. (تاج العروس ). || (اِ) بامداد. غُدُوّ : نیم لحظه مدرکاتم شام و غدوهیچ خالی نیست زاین اثبات و محو.مولوی (مثنوی ).
-
زلال
لغتنامه دهخدا
زلال . [ زُ ] (ع اِ) حیوان خرداندام سفیدی است که هر گاه بمیرد آن را در آب گذارند و آب را سرد کند. (از ذیل اقرب الموارد) : فهیئوا الی الزلال لارکب غداً فمر فی دجلة. (تاریخ طبری ص 1323 ج 3).
-
شهقه زنان
لغتنامه دهخدا
شهقه زنان . [ش َ ق َ / ق ِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حالت شهقه زدن . نعره زنان . صیحه زنان : بعد از آن اشعریان بحضرت رسول آمدند شهقه زنان و رجزگویان بدین عبارت : غداً نلقی الاحبه محمداً و حزبه . (تاریخ قم ص 274).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی بکر نسفی . مشهور بقعود. او در بسیاری از فنون بارع بوده است و منظومه ای در نحو و منظومه ای در علل و زحافات عروضیه کرده است و بمصر میزیسته و وفات او در 1007 هَ . ق . بوده است . او راست :فی خد من احببته شامةما الند فی نکه...
-
غدو
لغتنامه دهخدا
غدو. [ غ ُ دُوو ] (ع مص ) آمدن کسی را بامداد. غَدْوْ. (منتهی الارب ): غدا یغدو غدواً؛ هنگام صبح رفت ، و آن نقیض راح است : غدا علیه غدواً و غدوةً؛ بکر، این معنای اصلی است . پس در نتیجه ٔ کثرت استعمال به معنی رفتن و بیرون آمدن در همه ٔ اوقات ، به کار ر...
-
غد
لغتنامه دهخدا
غد. [ غ َدد ] (ع مص ) غد البعیر؛ طاعون زده گردیدن شتر. (منتهی الارب ) . غد البعیر و غد علی المجهول غداً: اصابه الغدد، و غد البعیر: صار ذاغدة فهو غاد و مغدود، و قیل لایقال مغدود. (اقرب الموارد). || دزی غَدّ را به معنی یک نوع بیماری انسان آورده و به ای...
-
تلزج
لغتنامه دهخدا
تلزج . [ ت َ ل َزْ زُ ] (ع مص ) دوسنده بودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تلجن گیاه . (از اقرب الموارد). || با هم برچسبیدن گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پاک ناشدن سر بشستن ، یقال : تلزج الرأس ؛ ا...
-
شیع
لغتنامه دهخدا
شیع. [ ش َ ] (ع اِ) شیربچه . ج ، اَشْیاع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بچه ٔ دوم که در میان او و بچه ٔ اول ، دیگری زاده نشده باشد. گویند: هذا شیع هذا. || مثل و مانند. || مقدار و اندازه . گویند: اقام فلان شهراً او شی...
-
مراح
لغتنامه دهخدا
مراح . [ م َ ] (ع اِ) جای شب آمد و شدکردن . نقیض مغدی ، یقال : ماترک فلان من ابیه مغدی و لامراحاً؛ اذا اشبهه فی احواله کلها. (منتهی الارب ). آنجا که شبانگاه آنجا بازآیند. (مهذب الاسماء). جای راحت و آسایش . (غیاث اللغات ).اسم مکان است از راح ضد غدا. (...
-
سلامة
لغتنامه دهخدا
سلامة. [ س َ م َ ] (اِخ ) ابن غیاض بن احمد ابوالخیر الکفر طایی نحوی وی ادب را در مصر نزد علی بن ابی القاسم علی بن جعفربن القطاع السعدی فراخواند. و او را مصنفاتی است از آنجمله کتاب التذکرة و کتاب ماتلحن فیه العامه فی زمانه ، و رسالة فی الحض در تعلیم ع...
-
غانم
لغتنامه دهخدا
غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) ابن ابی العلاء الاصبهانی . یکی از شعرای بزرگ اصفهان که به عربی شعر گفته است و در باب پنجم از جزء سوم یتیمة الدهرثعالبی ترجمه ٔ حالش آمده است . ثعالبی او را بسیار ستوده و از اینکه دیوانش بدست نیامده اظهار تأسف کرده است . چند بیت...
-
غد
لغتنامه دهخدا
غد. [ غ َ ] (ع اِ، ق ) فردا، اصله غدو، حذفت الواو بلاعوض ، و قد جاء علی الاصل ، نسبت بدان ، غدی و غَدَوی . (منتهی الارب ). و النسبة الیه غدی و ان شئت قلت غدوی . (اقرب الموارد). منسوب آن غدی به حذف آخر، و غدوی بر اصل می آید. (از شرح قاموس ). || از نظر...
-
غدوة
لغتنامه دهخدا
غدوة. [ غ ُدْ وَ ] (ع اِ) پگاه . میان طلوع فجر و طلوع شمس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : اتیته غُدْوَةَ بلاتنوین لانها معرفة مثل سحر الاّ انّها من الظروف المتمکنة، تقول سر علی فرسک غُدْوَةَ و غُدْوَةً و غُدْوَةٌ و غدوةُ، فمانُوِّن َ فهو نکرة و م...