کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غالیه بار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غالیه مو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹غالیهموی› [قدیمی، مجاز] qāliyemu ویژگی آنکه زلف سیاه و خوشبو دارد؛ سیهموی.
-
جستوجو در متن
-
غالیابار
لغتنامه دهخدا
غالیابار. (نف مرکب ) بوی خوش دهنده . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به غالیه بار شود.
-
گه گاه
لغتنامه دهخدا
گه گاه . [ گ َه ْ ] (ق مرکب ) مخفف گاهگاه : مگر که غالیه میمالی اندر او گه گاه وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار. فرخی .قرآن که مهین کلام دانند آن راگه گاه نه بردوام خوانند آن را. (منسوب به خیام ).مرا ز عشق تو آن بس بود بتا که بودنظاره گاه دو چش...
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) (مولانا...) پسر مولانا حسین واعظ است و بغایت جوانی درویش وش و دردمند و فانی صفت است و دو بار بجهت شرف صحبت خواجه عبیداﷲ از هرات به دارالفتح سمرقند رفت ، گویند که آنجا بشرف قبول ممتاز و بسعادت ارشاد و تلقین سرفراز گشته به خراسان آ...
-
بلبلی
لغتنامه دهخدا
بلبلی . [ ب ُ ب ُ ] (اِ) شراب . (برهان ). شراب ،زیرا که در بلبله می کنند. (جهانگیری ). شراب که در بلبله کنند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا) : یکی بلبلی سرخ در جام زردتهمتن به روی زواره بخورد. فردوسی (از جهانگیری ).بلبلی کرد نتاند به دل مرده دلان آن که...
-
رجز
لغتنامه دهخدا
رجز. [ رَ ج َ ] (ع اِ) (اصطلاح عروض ) بحری از نوزده بحر شعر که وزنش شش بار مستفعلن باشد. (ناظم الاطباء). نوعی از بحور شعر و وزن آن 6 بار مستفعلن است ، این بحر بسبب نزدیکی اجزاء و کسر حروف آن بدین نام نامیده شده است . و خلیل گمان کرده که آن شعر نیست ب...
-
پالیدن
لغتنامه دهخدا
پالیدن . [ دَ ] (مص ) کاوش کردن . جستجو کردن . تفحص کردن . جستن . || دیدن . (جهانگیری ). || صافی کردن . تصفیه کردن : پالیدن زر را؛ خالص کردن آن از خَبث . (زمخشری ). || زهیدن . تراویدن : چو دید آن برو چهره ٔ دلپذیرز پستان مادر بپالید شیر. فردوسی .همی ...
-
ماهروی
لغتنامه دهخدا
ماهروی . (ص مرکب ) ماهرو. ماه چهر. ماه چهره : من و آن جعدموی غالیه بوی من و آن ماهروی حورنژاد. رودکی .همه شاه چهر و همه ماهروی همه راست بالا همه راستگوی . دقیقی .کجا شد آن صنم ماهروی غالیه موی دلیل هر خطری بر دل رهی به دلال . منجیک .نگه کرد زال اندر ...
-
زلفین
لغتنامه دهخدا
زلفین . [ زُ ](اِ) زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر صندوق و چهارچوب در خانه نصب کنند. (برهان ) (آنندراج ). به همان معنی زورفین است . (از انجمن آرا). زنجیر. (غیاث اللغات ). زرفین و زنجیر چهارچوبه ٔ در و صندوق و جز آن . (ناظم الاطباء). زرفین . زفرین ....
-
طیب
لغتنامه دهخدا
طیب . (ع ص ، اِ) بوی خوش . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). خوشبوی . عطر. بوی . داود ضریر انطاکی گوید: طیب ، بر هر شی ٔ که بوی خوش داشته باشد اطلاق میگردد مانند مشک و عنبر و غالیه و مانند آن . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 240). طیب ، ادویه ٔ خوشبوی ...
-
ستردن
لغتنامه دهخدا
ستردن . [ س ِ / س ُ ت ُ دَ ] (مص ) (از: ستر+ دن ، پسوند مصدری ) رجوع کنید به ستوردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). محو. (مجمل اللغة)(تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) (دهار). محو کردن . نابود کردن . (ناظم الاطباء). زدودن : به لشکر چنین گفت هومان ...
-
مدید
لغتنامه دهخدا
مدید. [ م َ ] (ع ص ) کشیده . دراز. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). طویل . (متن اللغة) (اقرب الموارد). ممدود. (اقرب الموارد). درازبالا. (دستور الاخوان ). گویند: مدیدالقامة، مدیدالجسم ، مدیدالعنق . (از متن اللغة). ج ، مُدُد : عدد آن مدد عمر تو بادتا از ...
-
چدن
لغتنامه دهخدا
چدن . [چ ِ دَ ] (مص ) مخفف چیدن باشد. (برهان ). مخفف چیدن است . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). چیدن . (ناظم الاطباء). برداشتن و گرد کردن چیزی را، چنانکه مرواریدهای پراکنده یا دانه های تسبیح را. جمع کردن . گل یا میوه را از درخت کندن . برچدن . ب...
-
سارا
لغتنامه دهخدا
سارا. (ص ) خالص را گویند. (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). خالص و صاف . (شعوری ). خالص و ویژه . (آنندراج ). اگرچه این لفظ به این معنی شایستگی صفت دیگر چیزها را نیز دارد لیکن ترکیب آن بجز عنبر و مشک وزر بنظر ن...
-
بان
لغتنامه دهخدا
بان . (اِ) درختی است . (شرفنامه ٔ منیری ). درخت حب البان خوانند و در فارسی تخم غالیه گویند و آن مانند پسته می باشد لیکن زود می شکند و عربان فستق الهاویه خوانند. (برهان قاطع). درختی است که بر آن خوشبو است . اما در پارسی بانک خوانند با فتح نون . (انجمن...