کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غارب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غارب
/qāreb/
معنی
۱. [مقابلِ طالع] غروبکننده.
۲. دورشونده.
۳. (اسم) (زیستشناسی) شانه؛ دوش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غارب
لغتنامه دهخدا
غارب . [ رِ] (ع ص ) نعت فاعلی از غروب . غروب کننده . فروشونده ازآفتاب و ماه و دیگر ستاره . مقابل طالع : چو شنگرف گون شد ز خورشید عالم سماک و سهیل و سها گشت غارب . (منسوب به منوچهری و حسن متکلم ). در بقای او عوض از هر شاجب و خلف از هر غارب و عازب است ...
-
غارب
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) غروب کننده . 2 - (اِ.) کوهان شتر.
-
غارب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] qāreb ۱. [مقابلِ طالع] غروبکننده.۲. دورشونده.۳. (اسم) (زیستشناسی) شانه؛ دوش.
-
واژههای مشابه
-
غارب شدن
لغتنامه دهخدا
غارب شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فروشدن . و رجوع به غایب شدن شود.
-
واژههای همآوا
-
قارب
لغتنامه دهخدا
قارب . [ رِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن اسود. از رؤساء و بزرگان طائفه ٔ ثقیف است . (امتاع الاسماع ج 1 ص 401). وی پس از عموی خود عروةبن معتب اسلام آورد و پس از آن قوم خود را به اسلام دعوت کرد. (امتاع الاسماع صص 490 - 493).
-
قارب
لغتنامه دهخدا
قارب . [ رِ ] (ع ص ) در شب جوینده آب را. || شتر در شب قرب سیرکننده . ج ، قوارب . || (اِ) کشتی خرد که در جنب کشتی بزرگ دارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کرجی . آن کشتی که ملاح از بهر خویش دارد. (مهذب الاسماء). زورق . قایق . || خداوند شتران . ج ، قوارب...
-
قارب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: قَوارِب] [قدیمی] qāreb قایق؛ کرجی؛ کشتی کوچک.
-
جستوجو در متن
-
غوارب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ غارب] [قدیمی] qavāreb = غارب
-
ابوالحکم
لغتنامه دهخدا
ابوالحکم . [اَ بُل ْ ح َ ک َ ] (اِخ ) از برأبن غارب روایت کند.
-
زامح
لغتنامه دهخدا
زامح . [ م ِ ] (ع اِ) دمل است و فعل آن یافت نشده است مانند کاهل و غارب . (از اقرب الموارد). دنبل ، اسم است مانند کاهل . (آنندراج ).
-
غوارب
لغتنامه دهخدا
غوارب . [ غ َ رِ ] (ع اِ) ج ِ غارب ، بمعنی دوش یا مابین کوهان و گردن شتر. (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به غارب شود : و خواجه تاریخ بیهقی که دبیر سلطان محمودبن سبکتگین بود استاد صناعت و مستولی بر مناکب و غوارب براعت ، تاریخ آل محمود ساخته است...
-
آفل
لغتنامه دهخدا
آفل . [ ف ِ ] (ع ص ) فروشونده . ناپدیدگردنده . غروب کننده . که فرورود. غارب : آنکه گه ناقص گهی کامل بودنیست معبود خلیل آفل بود. مولوی .هم خر و خرگیر اینجا در گلندغافلند اینجا و آنجا آفلند. مولوی .بانگ و صیتی جوکه آن خامل نشدتاب خورشیدی که آن آفل نشد....