کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غائرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غائرة
لغتنامه دهخدا
غائرة. [ ءِ رَ ] (ع اِ) تأنیث غائر. گرمگاه . (مهذب الاسماء). || نیمروز و میان روز. (منتهی الارب ). القائلة و نصف النهار. (تاج العروس ). || یقال بنی هذاالبیت علی غائرة الشمس ؛ اذا ضرب مستقبلا لمطلعها. و هو مجاز. (تاج العروس ). || (ص ) قروح غائرة؛ ریش...
-
جستوجو در متن
-
غایره
فرهنگ فارسی معین
(یِ رِ یا رَ) [ ع . غائرة ] 1 - (اِفا.) مؤنث غایر. 2 - (اِ.) گرمگاه . 3 - نیمروز.
-
هاجة
لغتنامه دهخدا
هاجة. [ هاج ْ ج َ ] (ع ص ) چشم به مغاک فرورفته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): عین هاجة؛ ای غائرة. (اقرب الموارد).
-
دورتک
لغتنامه دهخدا
دورتک . [ ت َ ] (ص مرکب ) عمیق . دورته . ژرف . گود. دورفرو. دورفرود. مقابل نزدیک تک . بعیدالقعر. بعیدالغور. غائر. غائره . (یادداشت مؤلف ). جوار. قعیر. قعور. عمیق . عمیقه . مطارة؛ چاه دورتک . هیقم ؛ دریای فراخ دورتک . جرور. شطون ؛ چاه دورتک . دبوب حج...
-
گود
لغتنامه دهخدا
گود. [ گ َ / گُو ] (اِ) به معنی گو باشد که جای عمیق و پست و مغاک است . (برهان ). اصلاً از آرامی و سریانی مأخوذ است . (تقی زاده ، یادگار 4:6 ص 22) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). حفره . چاله . غائر. غائره . || (ص ) عمیق . دورتک . دوراندر. دورفرود.- گود...
-
گرم گاه
لغتنامه دهخدا
گرم گاه . [ گ َ ] (اِ مرکب ) میان روز باشد که هوا در نهایت گرمی است . (برهان ) (انجمن آرا)(آنندراج ). هاجِره . (منتهی الارب ). غائِره . (ملخص اللغات حسن خطیب ). هَجیرَه . (منتهی الارب ) : تنش زرد و گوش و دهانش سیاه ندیدی کس او را مگر گرمگاه . فردوسی ...
-
غور
لغتنامه دهخدا
غور. [ غ َ ] (ع مص ) سخت گرم شدن روز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خفتن در غائرة. (منتهی الارب ). خفتن هنگام میان روز. (از اقرب الموارد) || فروشدن چشم به مغاکی . (منتهی الارب ). فرورفتن چشم در روی . غارت عینه غوراً و غؤوراً؛ دخلت فی الرأس و...